یادداشت های یک شهروند نسبتا دغدغه مند!

یادداشت های سید مهدی کیوان زاده

۳۹ مطلب توسط «سید مهدی کیوان زاده» ثبت شده است

مروری بر بزرگترین رویداد سینمایی تاریخ استان خراسان شمالی:


غیر از هنر که تاج سر آفرینش است، دوران هیچ منزلتی جاودانه نیست ...

شامگاه دوشنبه، هفدهم تیر ماه 1398 بالاخره بزرگترین رویداد سینمایی بجنورد هم به پایان رسید و میزبانی جشنواره سراسری فیلم کوتاه با مضمون روستا و عشایر نیز در آلبوم خاطرات بجنورد نقش بست.

جشنواره ای با 71 اثر منتخب از 59 فیلمساز 22 استان کشور که از جمعه 14 تیر لغایت دوشنبه 17 تیر در محل مجتمع فرهنگی هنری گلشن برگزار شد.

در خلال چند روز این جشنواره یادبودی برای مستندساز برجسته محمد رضا سرهنگی به همراه دو کارگاه آموزشی تولید فیلم های مردم شناسی توسط فرهاد ورهرام و کارگاه آموزشی نحوه ارائه طرح توسط مهرداد اسکویی برگزار گردید.

من حدود هشتاد درصد آثار جشنواره را ازنزدیک دیدم و در هر دو کارگاه آن شرکت کردم.

به نظر من آثار جشنواره ملی فیلم کوتاه روستا و عشایر در کل کیفیت متوسطی داشتند. فیلم های مستند آن چندگامی جلوتر از داستانی ها بودند ( که این می تواند نشانگر فاصله عمیق فیلمسازان با جوامع روستایی عشایری مان باشد) و آثار پویانمایی نیز اصلا چنگی به دل نمی زدند. (به ویژه از منظر فرم و تکنیک های این ژانر مهم و جاافتاده در سینمای جهان).

البته تماشای آثار این جشنواره (امیدوارم در آینده اسم اختصاصی پیدا کند تا مجبور نباشیم مدام تکرار کنیم جشنواره!) هر توفیقی سینمایی هم حاصل نکند، من جوان کم تجربه ی روستاندیده( در یک کلام #ندید-بدید) را با تجارب زیسته و حال و هوای زندگی روستایی و انسان های عاشق پیشه و ساده ی ساکن در آن بیشتر آشنا کرد. این خودش به یک دنیا می ارزد.

شاید اگر تعداد فیلم های نهایی کمتر بود، شاهد گلچین بهتری بودیم. چه لزومی داشت که بالای هفتاد اثر منتخب  داشته باشیم؟ (مشابه اتفاقی که چند سالی است در جشنواره فیلم فجر هم می افتد و فیلم های سودای سیمرغ باید 22 عدد باشند، یا حداقل ربطی به این عدد پیدا کنند! چه در سطح سیمرغ باشند، چه نباشند. رسیدن به این سقف مهم است) از فیلم های استان خودمان مثال می زنم:

آیا می شود مستندی که با پرداختی مناسب به مسئله حساس مهاجرت جوانان از روستا به شهر می پردازد(کی کی) و یا مستندی که رابطه ی زیبای انسان و اسب را حداقل در قالب فرمی درخشان تبیین می کند (قارلاواج)، با آثار ضعیفی چون فیروزه و جاده ابریشم مقایسه کرد؟ پس چرا هیات انتخاب این جشنواره هر چهار اثر را در یک سبد به مخاطبین ارائه می دهند؟ ( می شود در دو بخش رقابتی و غیر رقابتی ارائه کرد).

در مورد فیلم های جشنواره ذکر یک نکته دیگر را هم حائز اهمیت می دانم و آن هم این است که چرا فیلمی به طور مستقیم به مسئله اساسی مدرسه و معلم در روستا اشاره نکرد؟! با این که از تمامی فعالیت های روستائیان شامل کشاورزی و باغداری و دامداری در کنار مشاغل مرتبط با روستا ها نظیر پست چی ها، روحانیون مساجد و حتی دلال های سر زمین، فیلم مستقل داشتیم!

این عدم توجه به حرفه معلمی به چه دلایلی رخ داده است؟ آیا آموزش و پرورش و نهاد های ذی ربط آموزشی تلاشی در جهت حمایت از فیلمسازان برای تولید فیلم های کوتاه در این حوزه ی بسیار مهم داشته اند؟

و اما کارگاه های جشنواره:

ورهرام در کارگاه تولید فیلم های مردم شناسی با اشاره به تاریخ مستندسازی ایران با رویکردی انتقادی بیان کرد که در سینمای مستند ما، هیچ گاه مردم شناسان نقش نداشته اند ومتاسفانه بسیاری از آثار مستندی که ما آنها را در این حوزه جای داده ایم، فاقد مولفه های مردم شناسی اند. وی با صراحت گفت: تاکنون هیچ جشنواره ای در ایران به رشد و اعتلای مستندسازی مان کمک نکرده است! ورهرام هم چنین مطالعه کتاب درآمدی بر انسان شناسی نوشته کلود ریویر که توسط نشرنی به چاپ رسیده را به تمام علاقه مندان سینمای مستند(مردم شناسی) توصیه نمود.

مهرداد اسکویی نیز در کارگاهی که بیش از سه ساعت به طول انجامید، به طور خلاصه و البته کاربردی به تدریس مبحث مهم نحوه ارائه طرح پرداخت. اسکویی از موضوع، ایده و لاگ لاین شروع کرد و به سیناپس و تریت منت رسید.

کارگاه اسکویی حواشی زیادی هم داشت که به مهم ترین آن اشاره می کنم: معاونت آموزش انجمن سینمای جوان کشور که یکی از مهمانان ویژه اختتامیه جشنواره نیز بود، با حضور در این کارگاه گفت: بودجه هست، ولی فیلمساز خوب نیست! امسال  دفتر بجنورد بودجه ویژه ای برای ساخت فیلم دارد و امیدوارم که با ارائه طرح های مناسب بتواند تمام این بودجه را جذب کند. ( تحلیل سخنان ایشان بماند برای بعد ...)

و در پایان اختتامیه جشنواره:

هیات داوران( متشکل از آقایان اسکویی، رحمانی، خداویسی، مهرانفر و عطایی) انتخاب های مناسبی داشتند و انصافا در اهدای جوایز خراسان شمالی را تحویل گرفتند. فرخنده، مدیرکل ارشاد استان، و ظریفیان، دبیر اجرایی جشنواره، در نطق های جداگانه دائمی بودن میزبانی این فستیوال در خراسان شمالی را از مسئولین وزارت ارشاد خواستار شدند. از دیگر نکات مهم مراسم اختتامیه شامگاه دوشنبه می توان به اهدای تندیس ویژه یادبود محمدرضاسرهنگی به سعیدآقایی فیلمساز بجنوردی( برای کارگردانی مستند کی کی) و هم چنین خبرخوش اکران فیلم های جشنواره در هشت نقطه ی روستایی استان اشاره کرد.

 

جشنواره تمام شد.

جشنواره ها تمام می شوند.

اگر این جشنواره چند جوان علاقه مند به سینما را وارد عرصه پر پیچ و خم فیلمسازی کند، چند جوان روستایی را از مهاجرت به شهر منصرف کند و چند جوان به اصطلاح شهری را با فرهنگ بومی مناطق مختلف کشورش و گنجینه های پنهان روستاهای آن آشنا کند، بس است.

و همین رسالت جشنواره است.

نه جوایزی که رد و بدل می شوند آنقدر مهم هستند و نه داورانی که می آیند و می روند!

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

ما شما را دوست داشتیم آقای کاهانی! (به بهانه انتشار خانم یایا در نمایش خانگی):

کم نیستند کارگردانانی که پس از خلق چندین شاهکار سینمایی، دست به آفرینش یک فاجعه می زنند، اما عبدالرضا کاهانی هم خواسته یا ناخواسته به این جرگه پیوسته است.

کم تر کسی فکر می کرد که روزی خالق آثاری چون بیست، هیچ، بی خود و بی جهت و اسب حیوان نجیبی است فاجعه ای چون خانم یایا را بسازد. فیلمی که حتی از بدیهی ترین عناصر یک فیلم سینمایی هم برخوردار نیست و ژانر مشخصی ندارد.

اما سوال اینجاست که آیا کاهانی نمی دانسته دارد چه فیلمی می سازد؟

کاهانی در پست صفحه اینستاگرامش هنگام اکران این فیلم نوشته بود: از این که برخی ها گول تبلیغات سطحی خانم یایا را نمی خورند و باور دارند این فیلم هم ادامه تجربه شخصی من در سینماست، خوشحالم و به نظرات آن ها که همچون گذشته انتظار دیگری از من دارند، احترام می گذارم. من همین هستم و غیر قابل تغییر. با تماشاگرانی که اندازه فیلم هایم دوستشان دارم. اگر ایران بودم کارهای زیادی باید انجام می دادم که همه شان مهم بود و حالا که نیستم مهم ترین آن ها را هشدار می دهم: مراقب فرصت طلب ها-دولتی و غیر دولتی- باشید. آن ها راه های جدیدی برای مبارزه پیدا کرده اند!

 خانم یایا بیشتر به یک اعلامیه اعتراضی نمادین می ماند.به نظر می رسد کاهانی پس از توقیف چند فیلم اخیرش(ارادتمند نازنین،بهاره،تینا و چند اثر دیگر) و ناامیدی قطعی اش از اکران عمومی آن ها در ایران، خانم یایا را ساخت تا به سینمای ایران دهن کجی کند!

درمورد خانم یایا ما با کاراکتری روبرو هستیم که همه جا  کار شخصیت های فیلم را کنترل می کند. دو باجناق فیلم با بازی عطاران(ناصر) و فرخ نژاد(مرتضی)، به شدت از یایا می ترسند. خانم یایا با زبان تایلندی حرفی می زند ولی ناصر و مرتضی حرف هایش را فهمیده و با او فارسی صحبت می کنند. آن دو اگر به خانم یایا اعتراض کنند، زندانی می شوند. خانم یایا مانع از خروج دو باجناق از تایلند می شود. در واقع خانم یایا استعاره از حکومتی است که در همه ی کارها دخالت می کند، با مردم مثل بیگانه ها سخن می گوید، شهروندانش را ممنوع الخروج می کند و درصورت اعتراض به زندان می اندازد.

دو باجناق خسته وسست عنصر فیلم هم نماد ازجامعه ایران هستند که در ظاهر فقط می گویند ما شما را دوست داریم خانم یایا و هیچ اعتراضی نمی کنند، دروغگو هستند، به هم اعتماد ندارند و نمی توانند از امکانات موجود برای شادی و خوش گذرانی خودشان استفاده کنند.

در هر صورت همه ی نماد های به کار رفته در این فیلم به دلیل بیان نشدن در قالب یک داستان و زیرپاگذاشتن رسالت اصلی سینما، ارزشی ندارند و هردو مخاطب آماتور و حرفه ای سینما از خانم یایا ناراضی اند. به قول حمید فرخ نژاد شاید گروه هنرو تجربه برای نمایش این فیلم مناسب تر می بود، هرچند به عقیده برخی از منتقدین این فیلم تحت هیچ شرایطی لیاقت عنوان " فیلم سینمایی" را ندارد و با اقبال نسبتا کمی در سینماها، امروز وارد نمایش خانگی شده است.

 

 

انتخاب های ویژه:

1.صحنه آب بازی در شهر پاتایا که صدای بمب و گلوله ی جنگی پخش می شد.

2.همان اولی.

3.همان اولی.


دریافت پوستر فیلم خانم یایا( ما شما را دوست داریم خانم یایا)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

بچه هایی پاک تر از آسمان

(یادداشتی بر فیلم سینمایی بچه های آسمان به بهانه حضور در جشنواره 555 دانشگاه فرهنگیان، ساخته: مجید مجیدی. نویسنده: سید مهدی کیوان زاده)

مجید مجیدی، کارگردان سرشناس سینمای ایران، متولد بیست و پنجم فروردین ماه سال 1338 در تهران می باشد. گر چه او تاکنون تنها هشت اثر بلند داستانی سینمایی ساخته، اما تمام هشت اثر او تماما سینمایی هستند. چرا که عنصر اصلی و درواقع نقطه قوت فیلم های او عنصر داستان و شخصیت پردازی است که با همراهی فرم درخشانشان، سرگرمی را به عنوان اصلی ترین رسالت سینمایی بر پرده ی سینما به نمایش می گذارد. فیلم های مجیدی هر چندبار هم که از قاب تلوزیون به نمایش در بیایند، سینمایی هستند. سینمایی تر از آثار فیلمسازان مبتذلی که سال به سال کمدی های فالش و سوپرمارکتی شان را با مافیا به خورد مخاطبین آماتور سینما می دهند و کسی هم نیست که چراغ ترمز ریل این حرکت شتاب زده به سمت بی هویتی و ابتذال را روشن کند!

بچه های آسمان نخستین فیلم تاریخ سینمای ایران است که توانست جز پنج کاندیدای نهایی اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان قرار بگیرد. درکنار این مهم، این فیلم موفقیت های خیره کننده دیگری هم در عرصه ملی و بین المللی دارد. از دریافت چهار سیمرغ بلورین بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردانی و بهترین تدوین در پانزدهمین جشنواره فیلم فجر گرفته تا جایزه فیلم برگزیده در جشنواره بین المللی فیلم تورنتو. براساس آمار سایت معتبر imdb ، این فیلم به عنوان پنجمین اثر برتر سینمایی جهان در سال 1997 نائل آمد و هم اکنون جزو فهرست 250 فیلم برتر تاریخ سینمای دنیاست. استقبال از این فیلم در شرق آسیا نیز خیره کننده بود. بچه های آسمان در کشور سنگاپور به عنوان پرفروش ترین فیلم خارجی دست یافت و همچنین فیلمنامه آن در متون درسی دبیرستان کشور ژاپن تدریس می شود. ( حال ما از ظرفیت این فیلم چقدر استفاده کردیم؟!، بگذریم)

 داستان فیلم درباره پسری است که کفش های خواهرش را گم می کند. او کفش ها را برای تعمیر به کفاشی می برد و در راه خانه، وقتی برای خرید سبزی کفش ها را زمین می گذارد، زباله جمع کن نابینایی تصادفا آنها را برمی دارد. از یک طرف پسر داستان، علی، می ترسد به والدینش چیزی بگوید و از طرف دیگر خواهرش، زهرا، نمی داند چگونه بدون کفش به مدرسه برود. زهرا و علی با ترس و لرز در حضور پدر و مادرشان با یکدیگر نامه نگاری می کنند تا برای مشکل راه حلی بیابند. راه حل ساده است. زهرا کفش های علی را می پوشد و به مدرسه می رود و پس از تمام شدن مدرسه اش زود به خانه می آید تا علی بتواند به مدرسه اش که ظهر شروع می شود برسد؛ اما چون زهرا همیشه نمی تواندس ر وقت برسد، در نتیجه علی که دانش آموز خوب و منظمی است، بعضی اوقات دیر به کلاس می رسد.

در بستر این داستان نود دقیقه ای سرگرم کننده که کودکان و بزرگسالان را مجذوب روایت شیرین کلاسیکش می کند، مفاهیم مهمی گنجانده می شود. عشق و دوستی، امید به آینده، تلاش و کوشش برای حل موانع و مشکلات از جمله مهم ترین کد های اخلاقی هستند که در دومین اثر سینمایی مجیدی رمزگشایی می شوند. فیلمنامه بچه های آسمان تک خطی و به روش دانای کل روایت می شود و کاملا مبتنی بر اصول و قواعد کلاسیک است. موسیقی این فیلم هم در عین سادگی و پاکی بسیار تاثیرگذار و ملموس ظاهر می شود. ( به راستی که زیبایی در سادگیست).

و در پایان به بخشی از یادداشت راجر ایبرت، یکی از بزرگترین منتقدین سینما، بر فیلم سینمایی بچه های آسمان می پردازم:

" با این حال «بچه های آسمان» درباره خانه ای است عاری از غم که در آن، خواهر و برادر به جای آنکه با هم دعوا کنند، یکدیگر را دوست دارند. آنچه فیلم به تصویر می کشد، شرایطی است که هر بچه ای می تواند با آن همذات پنداری کند. در این فیلم ایرانی، چنان معصومیت و شیرینی یافتم که وقتی آن را با «لاک پشت های نینجا» و دیگر کارتون های خشن مقایسه می کنم، شرمگین می شوم. آیا بهتر نیست قبل از آنکه بخواهیم با سرگرمی هایی مثل «لاک پشت های نینجا» فرزندانمان را تربیت کنیم، به آنها چگونه دیدن را بیاموزیم؟ "


نویسنده:    سید مهدی کیوان زاده

ارتباط در اینستاگرام :     @keivan-1998-


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

مروری بر یک روز به یاد ماندنی در دانشگاه فرهنگیان





دوشنبه این هفته بعد مدتها تحصیل در دانشگاه فرهنگیان بجنورد، اتفاقی برایم افتاد که مطمئنا تا سال ها پس از فارغ التحصیلی هم آن را فراموش نخواهم کرد.

دوشنبه ای که برخلاف عادت همیشگی مان، دنبال جیم زدن ساعت فرهنگی نبودیم(حداقل من که نبودم) و با شور و اشتیاق به آمفی تئاتر رفتیم تا با هم فکری و همکاری گروهی، یک کتاب داستان بنویسیم و بسازیم.

" البته من از همان روزی که خانم عفتی بعنوان استاد این درس به کلاس آمد و از دغدغه هایش برای کودکانی که کودکی نمی کنند و هیچ آرزویی ندارند سخن گفت، فهمیدم که قطع به یقین این یکی دیگر از همان عنوان درسی هایی می شود که آدم با هرنمره ای که پاسش کند، باز هم دوستش دارد و با خودش و به طبع استادش حال می کند. "  ((for ever

هنوز زمان زیادی از ارائه گروهی تقریبا بی نقصمان درمورد هوشنگ مرادی کرمانی و سرکار خانم الیزابت دامی نگذشته بود که استادمان بحث تهیه کتاب داستان را بعنوان ارزشیابی پایان ترم پیش کشید.

از کمالات سید مهدی کیوان زاده همین بس که او از کودکی(سوم ابتدایی به بعد) دستی برقلم داشت و به همراهی دوستان و دخترخاله اش چندین کتاب داستان و مجله و مجموعه شعر ساخته بود.

این ارزشیابی پایانی مفاوت در ادبیات کودک برایم بهانه ای شد تا با مرور خاطرات روزگاران خوب دبستان قدس و آقای مویدی اش و کانون پرورش فکری و خانم احتشامش، و هم چنین ورق زدن آلبوم تصاویر و آثار به جامانده ام از این دوران حال بسیار خوشی پیدا کنم.

 دوشنبه این هفته کودک درون خفته من را بیدار و به جنبش و تحرک واداشت.

یادش بخیر ...

روز های خوب کودکی

روزهایی با آرزوهای بزرگ

نویسنده:    سید مهدی کیوان زاده

ارتباط در اینستاگرام :     @keivan-1998-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

فرودگاه بین المللی معلول!

این روز ها تقریبا عادت کرده ایم که هرگاه قرار است مسئولی در مورد فرودگاه بجنورد (BJB) صحبت کند، باید منتظر یک سورپرایز جدید باشیم. انگار سلسله اخبار تراژدی طور این فرودگاه به اصطلاح بین المللی، تمامی ندارد.

 پس از لغو دائمی پرواز های شرکت هواپیمایی آسمان، فرودگاه بجنورد اگر شانس بیاورد و شرایط جوی و احیانا سیاسی بر وفق مرادش باشد، تنها سه روز در هفته پرواز را تجربه می کند!

اگرچه لغو کلیه پرواز های شرکت هواپیمایی ماهان ( تنها شرکت دارای فعالیت در تنها فرودگاه استان) در نوروز امسال بسیاری از شهروندان بجنوردی را از آینده این فرودگاه نگران کرده بود، اما مصاحبه اخیر رزاز، مدیر فرودگاه بجنورد، بر شدت این ناامیدی افزود.

من به این کار ندارم که رزاز می گوید: فرودگاه بجنورد معلول است و یا فلان نماینده عکس ماچ کن استان می گوید: حتی چوپان هم می فهمد که فرودگاه بجنورد خیانت است!، اما محض اطلاع دوستانی که حافظه تاریخی شان را از دست داده اند دو نکته و یک پرسش را عرض می کنم و قضاوت را به شما می سپارم:

اول: اگر حافظه این نمایندگان و مسئولان دلسوز و حافظ بیت المالمان یاری دهد تا همین دو سه سال پیش، فرودگاه بجنورد هرروز پرواز داشت و روز به روز در حال توسعه بود و صحبت های جسته گریخته ای ازپرواز های بین المللی اش به کربلا و هم چنین نخستین ایرتاکسی اش، رسانه های استان و حتی ملی را پر کرده بود.

پرسش: چرا فرودگاهی که در سال 2016 میلادی بالغ بر 580 نشست و برخاست هواپیما داشته و قریب به 40 هزار کیلوگرم بار و 215 هزار نفر مسافر را جابه جا کرده، غیر اصولی و حیف کننده بیت المال در نظر گرفته می شود؟

دوم: فرودگاه فعلی بجنورد که به عنوان تنها فرودگاه فعال خراسان شمالی فعالیت دارد، در سال 1375 تاسیس شده است و بعد مدتی  به دلیل مشکلات مالی تعطیل می شود و با تاسیس استان مجددا راه اندازی می شود. پس این فرودگاه اصلا دستاورد استان شدنمان هم نیست( مثل بسیاری از صنایع و پروژه های بزرگ دیگرمان) که اینقدر حرص از دست رفتن منابع استان را می خوریم. بدون شک اگر فرودگاه فعلی بجنورد که قدیمی تر از استان است، پاسخگوی نیازهای امروزمان نیست،( که به عقیده من اگر بازی های سیاسی را کنار بگذاریم، حتما هست)، می توان در مکان های مناسب دیگر بجنورد اقدام به تاسیس فرودگاه اضطراری کرد.( برای مثال تخته ارکان)

پ.ن: مسئولین و نماینده های محترم، به عنوان یک شهروند نسبتا دغدغه مند بجنوردی از شما استدعا دارم و پیشنهاد می کنم که فرودگاه بجنورد را حفظ کنید و به جای تاسیس باند اضطراری، به فکر راه اندازی ریل های قطار به سمت این دیار باشید. ( لطفا به فرمایشات مقام معظم رهبری هم بیشتر توجه کنید).

مقام معظم رهبری: «حق مردم است که از مسئولانشان کار و تلاش و ابتکار و اقدام به موقع و رفتار مسئولانه بخواهند؛ و وظیفه مسئولان است که پاسخگو باشند و آنچه را که وظیفه آنهاست، انجام دهند»

دریافت تصویر سردرب فرودگاه بجنورد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

خوابیدن بر شانه ی غول ها: (پیشکش به هموطنان درگیر سیلاب بهار98)

 عصر یک روز بارانی بود. بدم نمی آمد که از ترکیب (چتر نمی خواهد این هوا، تو را می خواهد) بهره گیرم، منتهی آن روز ها مکررا باران های سیل آسا و مهیبی می بارید که به همه چیز شبیه بود، الا یک موقعیت مناسب دونفره!

صدای آسمان هم مدام درمی آمد که بهتر است زودتر برگردی به خانه تان وگرنه قورچتو در میارم!

اما من به راهم ادامه دادم. اصولا مرغم یک پا دارد. رعدوبرق و باران شدید که هیچ، توفان، گردباد، سونامی و حتی زلزله های  بم و سرپل ذهاب طور هم نمی توانند من را متوقف کنند.

من بر شانه ی غول ها ایستاده ام. شانه ی غول ها اصولا جای بلند و محکمی است. نه سیل به آنجا می رسد و نه زلزله می تواند خرابش کند.

به راهم ادامه دادم.

نارنجی پوشان درحال رفع آبگرفتگی معابر بودند.

یک نارنجی پوش به همراه نارنجی پوش بغل دستی اش به من اشاره کردند که بروم سمتشان!

نرفتم سمتشان.

لکن خودشان آمدند سمت من!

گفتند: سلام.

از آنجایی که جواب سلام بزرگترها واجب است، گفتم: سلام.(این هم پیام اخلاقی. نگین نگفت)

یکی از آن دو نارنجی پوش که نارنجی تر بود گفت: چرا فیلم می گیری؟ فیلم نگیر.

با تعجب گفتم: دایی! من اصلا فیلم نمی گرفتم. موبایلم از این ساده هاست.

نوکیا 1100 را از جیبم در آوردم و به آن دو نشان دادم.

نارنجی پوش دیگر که کم رنگ تر بود گفت: پسرجان. ما خودمون دیدیم که داری از ما فیلم می گیری. نکن توروخدا. جان مادرت نکن این کارو. فردا میری تو همه جای فضای مجازی پخش می کنی آبرو نمی ذاری واسه مون!

از شانه غول پریدم پایین و گفتم: شما که در حال انجام وظیفه هستید. اصلا فرض کنید که من از شما فیلمی هم گرفته باشم. چه مشکلی برای شما پیش می آید دقیقا؟

هردو نارنجی پوش همزمان و یک صدا گفتند: اینجا فقط ما سوال می پرسیم.

به سختی برگشتم به شانه غول. گفتم: من که فیلمی نگرفتم، ولی اگر گوشیم دوربین داشت حتما می گرفتم. نارنجی های پرحاشیه! حالا هم بروید کنار تا من به راهم ادامه دهم.

دو پاکبان تمکین کردند و رفتند کنار. (آره. از اینجا به بعد دوست دارم بهشون بگم پاکبان. مشکلی هست؟)

هنوز چندمتری دور نشده بودم که دیدم مردی با کت و شلوار مشکی که یک گولاخ (با ابعاد 2*3) برایش چتر نگه داشته، بر روی یک سکو ایستاده و دارد قورچ آن دو پاکبانی که سمت من آمده بودند را در می آورد.

صدای پاکبان پررنگ تر به گوش می رسید: قربان به خدا گوشی نداشت. اصلا دیوونه بود طرف. فکر کنم اشتباه دیدین.

از این که به من گفت دیوانه ناراحت نشدم. تنش سلامت باشد.

مهم این است که گفت من گوشی ندارم. به نظرم خوب جمعش کرد.

شدت باران کم تر شد، اما همچنان می بارید. همه جای خیابان و پیاده روها پر آب شده بود.

خسته شده بودم. بر شانه غول نشستم.

به او گفتم: پس کی می رسیم؟ من خسته شدم.

غول هیچ پاسخی نداد. فقط به آرامی چترش را باز کرد.

بر شانه اش دراز کشیدم. زیاد نرم نبود. ولی خب، از هیچی بهتر بود.

به غول گفتم: فکر کنم کار خودشان است. ابرها را بارور کرده اند و حالا نمی توانند جلویش را بگیرند!

غول باز هم هیچ پاسخی نداد. خمیازه ای کشیدم و کم کم چشمانم را بستم.

 صدای باران می آمد.

 صدای آب های جاری بر خیابان ها و کوچه ها.  

صدای قایق.

و صدای غول ...

غول می گفت: باران که قطع شد بیدارت می کنم. آن موقع حال می دهد که روی شانه ام بایستی پسر.  
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

نیمکت چوبی پارک

صبح یک روز بهاری بود.

 باران می بارید.

دوباره به پارک رفتم تا رقص گیسوانش در باد را تماشا کنم. شکوفه های درختان هم به ساز نسیم بهاری می رقصیدند. هوا نسبتا سرد بود.

روی یک نیمکت چوبی منتظر دیدارش نشستم.

او فرق دارد. من می دانم که او به پول و شغل و ماشین من اهمیت نمی دهد. برایش فرقی نمی کند که ویلای آنچنانی در شمال داشته باشم یانه. میزان تحصیلات من هم برایش مهم نیست. او با تمام دخترانی که تا به امروز دیده ام فرق دارد.

چشمان آبی و شال  سبزرنگش دلم را می برد. وقتی او را می بینم تمام غم و غصه ها و گرفتاری هایم را از یاد می برم.

لحظه ای فکر نداشتن و نرسیدن به او نابودم می کند.

روی نیمکت پارک منتظر دیدارش نشستم.

رفته بودم ماشین عروس را گل بزنم. کت و شلوار سورمه ای با پیراهین فیلی به تن داشتم. بعد از آن جا می خواستم بروم آرایشگاه دنبال او. عجب کارت عروسی داشتیم. وقتی به نام زیبای او در کنار اسم خودم نگاه می کردم، موهای بدنم سیخ می شدند و تپش قلب می گرفتم.

روی نیمکت پارک منتظر دیدارش نشستم.

نسیم خنکی می وزید.

ای عشق بلرزان تن دنیایی ما را ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

توفیق توقیف !

شنبه گذشته به همراه ده نفر از اعضای خانواده هنردوستم به سینماگلشن بجنورد رفتیم تا رحمان1400، پرفروش ترین فیلم نوروز98 را بر روی بزرگترین پرده ی سینمایی خراسان شمالی تماشا کنیم. به اعتقاد من رحمان 1400 به عنوان هشتمین اثر سینمایی منوچهر هادی، کارگردان باسابقه و خاک خورده ی سینمای ایران، مرزی میان یک کمدی سیاه سیاسی و یک طنز سخیف و سطحی است که چندین بار از خط مرز به هر دو طرف حرکت می کند، ولی در انتها بر لبه ی مرز می ایستد.

رحمان1400،داستان یک خدمتکار ساده با بازی درخشان سعیدآقاخانی است که دچار یک سرطان نادر مردانه شده است و پزشک معالجش مرگ او در سه ماه آینده را حتمی می داند. بنابراین با همراهی دوستش که او هم در همان شرکت خدمتکار است،(با بازی بهرام افشاری یا همان بهتاش پایتخت)، نقشه ای می کشند که رحمان پیش از مرگ به وسیله بیماری، توسط آقازاده ی رئیس شرکت (با بازی بسیار بد محمدرضاگلزار)کشته شود، بلکه زنش بتواند با گرفتن حق رضایت دومیلیاردی اوضاع و احوال فرزندانشان را در آینده تضمین کند.

رحمان 1400 همانطور که از اسم و پوستر های بنفش رنگش پیداست رگه هایی از یک طنز سیاسی و اجتماعی را داراست. کمتر صحنه ای در این فیلم یافت می شود که به مشکلاتی اعم از  گرانی، بیکاری، واردات بی رویه از چین، تجمل گرایی و آقازاده هادر کنار دروغ و ریاکاری اشاره نکند. اشاره ای که در برخی سکانس های فیلم از حد معمول و متداول این جنس از کمدی فراتر می رود. مثل موسسه جاسپین یا بحث های مربوط به تولید ملی.

اگرچه که رحمان 1400جلوتر از دیگر کمدی های اکران نوروز 98(چهارانگشت محمدی، ژن خوک سهیلی و زندانی های ده نمکی) قرار دارد، اما بدون شک  بهترین اثر سینمایی او هم نیست و به عقیده من از کار اخیرش که در ایام نوروز از صداوسیما هم پخش شد(آینه بغل)، چندگامی عقب تر است.   

پاشنه آشیل فیلم رحمان 1400 وجود برخی از شخصیت های کاریکاتوری یا به تعبیری دیگر مقوایی در فیلم هستند که به خوبی پرداخت نشده اند. برای مثال کاراکتر نازی( دوست دختر آقازاده خوش اخلاق این فیلم) با بازی متوسط ساره بیات به هیچ وجه پرداخت نشده یا در نیامده و در حد یک تیپ باقی می ماند. علت این حجم از کینه ای که بیات نسبت به گلزار دارد، به خوبی نمایش داده نمی شود و در حد همان تماس تلفنی کلیشه ای با برادرش در سطح می ماند.

درکنار این مشکل بزرگ و اساسی، رحمان 1400 دوایراد دیگر هم دارد که مانع تبدیل شدن آن به یک اثر ماندگار کمدی می شود:

1)افراط در برخی از شوخی های رکیک جنسی اگرچه لحظات مفرحی را برای دوستداران این نوع از شوخی ها می سازد، اما بدون شک اضافی است و به ریتم فیلم ضربه وارد کرده است.

2)طراحی صحنه و جلوه های ویژه بصری و میدانی بسیار ناشیانه که اصلا باور پذیر به نظرنمی رسند.

درهرصورت رحمان1400 درکنار نکات مثبت ومنفی ذکرشده مخاطب عام سینما را به خوبی سرگرم می کند و او را برای لحظاتی از ته دل می خنداند( دیدم که میگم!)*

 البته به نظر می رسد که کارگردان این فیلم هدف دیگری هم جز سرگرمی مخاطب آماتور نداشته که در این امر موفق عمل می کند.

اما یک پرسش اساسی دراینجا مطرح می شود: چرا فیلمی که پروانه نمایش آن به طور رسمی صادر شده و حدود یک ماه از اکران آن می گذرد (البته این فیلم در خراسان شمالی فقط 4روز ودر سینما گلشن مرکز استان اکران شد) و با 22 میلیارد  فروش به عنوان دومین فیلم پرفروش تاریخ سینمای ایران لقب گرفته به یک باره توقیف می شود؟

در این که شاید حذف برخی از صحنه های شوخی این فیلم مناسب تر بود، تردیدی ندارم ولی نباید فراموش کرد که این فیلم با محدودیت سنی(+12سال) روانه سالن های سینما شده و از همه مهم تر پروانه ساخت و نمایش دارد.

منوچهر هادی در یک پست اینستاگرامی پس از توقیف فیلمش نوشت: دربرخی شهرها نسخه اصلاح شده رحمان 1400 و در شهر های دیگر نیز نسخه اصلاح شده تری!( که اکران بجنورد جزو همین دسته بود) را نمایش می دادند. تصمیم توقیف مربوط به ارشاد نیست و قطعا تصمیمات از جای دیگری گرفته می شود! من تمام تلاشم را خواهم کرد تا رحمان 1400، فیلمی که از جنس خود مردم است و آن ها را می خنداند، مجددا اکران شود.

من بنایی نداشتم تا برای این فیلم یادداشتی بنویسم. اما پس از شنیدن خبر توقیفش این تصمیم را گرفتم. چرا که اعتقاد دارم توقیف راه حل نیست. همان طورکه فیلترینگ هم راه حل نبوده و نیست. سلیقه مخاطب عام سینما با توقیف ها و سانسور ها تغییری نمی کند که هیچ، به مراتب بدتر و مبتذل تر هم خواهد شد.( مشابه اتفاقی که در موسیقی کشور به وقوع پیوسته است)  

 و در پایان این یادداشت قصد دارم پرسشی را از مسئولین ارشاد و صاحبان سینمای استان مطرح کنم: مشکل شرکت پخش فیلمیران و آقای سرتیپی که اتفاقا تهیه کننده همین فیلم است با سینماهای خراسان شمالی در چیست؟! چرا فیلمی که در30 استان کشور و حتی در مناطق سیل زده کشور از هفته اول فروردین اکران شد، بعد گذشت 21روز وآن هم فقط در یک سینمای استان و به صورت محدود اکران می شود؟ (پیش تر هم اتفاق های مشابهی برای برخی از فیلم های شرکت فیلمیران افتاده بود). لطفا در پی حل این مشکل باشید. مردم هنردوست و فرهیخته این دیار شایسته توجه بیشتری هستند.

انشاالله در صورت رفع توقیف (که  قطعا بدون سانسورمجدد  نخواهد بود)رحمان 1400 را به همراهی دوستان و خانواده ببینید و از موقعیتهای کمیک این فیلم لذت ببرید. با این کارتان به برخی از بچه های بالا هم می فهمانید که توقیف و سانسور فیلم ها راه حل درستی نیست.(برگرفته از دیالوگ آقای جالوسی با بازی کوتاه و متفاوت مهران مدیری در فیلم: هر بچه بالایی، بچه ی بالانیست!)


و من الله توفیق ...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

غلامرضا لانگ شاتی!

شاید اگر تا یکی دو سال پیش شنیدن خبر ساخت فیلمی با موضوع جهان پهلوان تختی توسط کارگردان آثاری چون آسمان زرد کم عمق، اینجا بدون من، پرسه در مه و من دیه گو مارادونا هستم غیر معمول و تاحدی شگفت آور بود، اما پس از تماشای تنگه ابوقریب(هشتمین اثر سینمایی بهرام توکلی) در فجر سی و ششم، شنیدن این خبر چندان هم عجیب به نظر نمی آمد. چراکه توکلی نشان داد دوران جدیدی را در کارنامه فعالیت هنری اش آغاز کرده است. او در زمان اکران ابوقریب در جشنواره فیلم فجر به ساخت فیلمی با اسطوره و قهرمان کلاسیک اشاره کرد و علت آن را هم نیاز جامعه کنونی ایران به این نوع قهرمان ها برشمرد و فیلمسازی درباب آن را به عنوان یک تکلیف برای فیلمسازان دانست.

بدون شک تختی انتخابی درست و البته حساس برای توکلی بود. اما او پای حرفش ایستاد و نهمین فیلم داستانی اش را تحت عنوان غلامرضاتختی ساخت.

فیلمی با تهیه کنندگی استاد سعید ملکان که با حضور موفق در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر، در ده رشته کاندیدای دریافت جایزه شد و در دو رشته ی فیلمبرداری و طراحی صحنه سیمرغ بلورین این دوره را از آن خود کرد. غلامرضاتختی همچنین به عنوان سومین فیلم برگزیده از نگاه تماشاگران نائل آمد و تحسین اکثریت منتقدین و تماشاگران را برانگیخت.

غلامرضاتختی همان طور که از اسمش پیداست داستان زندگی جهان پهلوان تختی را از کودکی تا لحظه مرگ( که در این فیلم به وضوح خودکشی است) به تصویر می کشد.

تقریبا از شروع مراحل ساخت این فیلم با حواشی بسیاری روبرو شد که بدون شک مهم ترین وتاثیرگذارترین اتفاق، جدایی امیرجدیدی از پروژه به دلایل نامعلوم بود. بازیگری که به نظر می رسید خود را برای ایفای نقش آماده کرده و حتی تصاویر مربوط به تمرین کشتی او هم در فضای مجازی منتشر شده بود.

اما با خروج جدیدی ساخت این فیلم متوقف نشد و به جای او محسن تختی( هیچ نسبتی با غلامرضاتختی ندارد!)، به ایفای نقش تختی در دوران جوانی پرداخت.

شاید یکی از دلایل حضور عمده ی کاراکتر تختی درلانگ شات دوربین فیلمی که متعلق به خودش است همین نابلدی بازیگرانی است ( اگر بشود گفت بازیگر!) که در دوران مختلف به ایفای نقش او پرداخته اند.

البته این فیلم یک ایراد دیگر هم دارد و آن وجود راوی است که حضور چندان موثری ندارد و متاسفانه به ریتم فیلم ضربه جدی وارد کرده است.

غلامرضاتختی از طراحی صحنه حرفه ای و چهره پردازی بسیار ملموسی بهره می برد. بدون شک یکی از زیبا ترین سکانس های فیلم که بسیارخوب درآمده و سیمرغ بلورین کیوان مقدم و حمید خضوعی ابیانه را توجیه می کند، صحنه فینال کشتی المپیک ملبورن است که در آن جهان پهلوان تختی با وجود مصدومیت از ناحیه چشم، حریفش را شکست می دهد و نخستین طلای تاریخ ورزش ایران در بازی های المپیک را دشت می کند.

سیاه و سفید بودن فیلم هم به باورپذیر بودن آن( به ویژه در به تصویر کشیدن تهران قدیم و صحنه های مربوط به کشتی و گزارشگران آن) کمک شایانی کرده و از نکات شایسته تقدیر این فیلم کلاسیک است.

اغراق در صحنه های ابتدایی فیلم که وضعیت تاسف بار محل تولد و زندگی تختی را به نمایش می کشند، به نوعی توجیه می شوند. تختی فقر را با اعماق وجودش درک کرده است، بنابراین به فقرا و نیاز های آنان اهمیت می دهد و مردم برایش جایگاه ویژه ای دارند.

اگرچه قرار گرفتن غلامرضاتختی در میان فهرست گزینه های نهایی اکران نوروزی، اتفاق خرسندی برای اهالی سینما بود، اما فروش این فیلم در گیشه، آن طور که شایسته است نبوده و به نوعی (با عنایت به هفت میلیارد هزینه ساخت) باشکست مواجه شده است.

هوشنگ گلمکانی، دبیر شورای نویسندگان ماهنامه سینمایی فیلم، میزان کم تماشاگران غلامرضاتختی را یک شرم اجتماعی دانست. بنا به گفته او این بسیارتعجب برانگیز و خوفناک است که تختی با کمتر از پنج درصد فروش در انتهای جدول اکران نوروزی باشد!

تختی را در سینما ببینید.

   تا زنده بمانند تختی ها و مرام تختی.

      و فیلمسازانی که تختی ها را به تصویر می کشند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

هوای پاکم آرزوست ... ( منتخب جشنواره داستان نویسی دریچه)

دوباره آخر هفته شده بود. کنار بزرگراه خروجی شهر منتظر مینی بوس عمو سیروس بودم تا به ولایتمان باز گردم. هوای شهر کثیف بود. سر و صدای ناشی از رفت و آمد بی حد و مرز و بوق ماشین ها کلافه ام کرده بود. بعضی از اتوبوس های خط واحد یا خاورها، چنان دودی داشتند که برای مدتی امانم را می بریدند.

البته مینی بوس عمو سیروس هم دست کمی از آن ها نداشت. هم سر و صدا و تکان هایش زیاد بود، هم دود زیادی به هوا می کرد و هم صندلی ها و روکش های خیلی کثیفی داشت. یادم است وقتی بر روی روکش های سوراخ سوراخ سبز رنگش به آرامی ضربه می زدم، گرد و غبار چشم گیری از آن ها بلند می شد و فضای مینی بوس را در بر می گرفت.

به همین خاطر اهالی روستا تقریبا یاد گرفته بودند هنگام نشست و برخاست بر روی صندلی ها با احتیاط عمل کرده و از ایجاد گرد و غبار خودداری نمایند. اما عمو سیروس به این مسئله توجهی نداشت و حتی ذره ای تقلا برای گردگیری مینی بوسش نمی کرد. چون پنجره کنار او تنها پنجره مینی بوس بود که شیشه اش باز می شد و او همواره از هوای تازه تنفس می کرد.

از دور لکه آبی رنگی در میان حجم عظیمی دود به چشم می خورد. خودش بود. بالاخره از راه رسید. مینی بوس بنز آبی رنگ عمو سیروس که قرار بود من را برای احیای ریه هایم به ولایتمان ببرد.

در ولایت ما به جز مینی بوس عمو سیروس و چند تراکتور وسیله دودزای دیگری یافت نمی شد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

نوروزی با مادربزرگ

مادربزرگ مادری ام دوسال پیش از دنیا رفت. هنوز چهلمش را نگرفته بودند که دایی هایم خانه پدری شان، آن عمارت  خاطره انگیز، را به سرعت و با مبلغی ناچیز فروختند. دلم برای حوض آبش تنگ شده است. تابستان ها همیشه پر از هندوانه بود. ماهی های قرمز، فواره کوچک، گلدان های قرمز شمعدانی که مادربزگم با حساسیت خاصی دور تا دور لبه آن می چید. در گوشه دیگر حیات تاب آهنی بزرگی بود. البته نشیمن گاهش از چوب ساخته شده بود. چه روز هایی که با دخترخاله ها و پسرخاله هایم سوار تاب نمی شدیم! همیشه چند نفری مسئول هل دادن تاب بودند. اما من چون به قول آنها لاغر و پیزوری و کم زور بودم، کم تر سعادت هل دادن پیدا می کردم.

به یاد دارم که تقریبا کل حیاط خانه مامان طوبی سایه بود. سه درخت گیلاس بلند قامت به همراه میم انگوری که با تکیه گاهی چندین چوب دراز، همچون سقف سبز رنگی سرتاسر حیاط را پوشانده بود. گاهی شاخه های میم به قدری زیاد می شدند که بچه ها به راحتی دانه های ترش غوره را از آن جدا می کردند. اما آن خانه الان صفای سابقش را ندارد. تبدیل به یک برج چهارده طبقه شده است. جای حوض، جای درخت ها، جای آن تاب بزرگ فلزی، جای گلدان ها، جای طناب هایی که همواره لباس های رنگارنگی بر رویش آویزان بود، جای آن عمارت دو طبقه چوبینی که تعداد درب های دو قسمتی آبی رنگش بیشتر از دیوار های سبز رنگش بود، جای آن یخچال سبز رنگی که صدای سانتریفیوژ در حال غنی سازی اورانیوم می داد، جای آن لباسشویی که درش از بالا باز می شد و صدای تراکتور میداد، جای آن تلوزیون 21 اینچ پارس، جای آن قالی های دستی، جای تخت چوبین مامان طوبی، جای آن سفره ای که رویش عکس چلوکباب داشت، جای آن گازی که فقط جای سه شعله داشت، جای آن کابینت هایی که به جای در پارچه چهارخانه قرمز داشت، جای آن آلبوم های پوسیده قدیمی و قاب عکس های شیشه ای، فقط یک برج.  برجی که با نمای سنگی ماتش تظاهر به زیبایی می کند.

مدت زیادی است که کل فامیل دور هم جمع نشده ایم. از سال مامان طوبی! تا وقتی او بود همه جمعه شب ها آنجا بودیم. خانه مادربزرگم مثل ژنو سوئیس بود.، جای صلح و آشتی. آنجا خانه ای جادویی بود که به بحث و جدال دایی ها و قهر همیشگی خاله هایم پایان می داد.

اما ما قدرش را ندانستیم. فکرش را نمی کردیم که اگر روزی مادر بزرگمان از دنیا برود، همه چیز تمام می شود. دیگر خبری از شب نشینی های یلدایمان نیست. دیگر خبری از سفره هفت سینی که هشتاد نفری دورش می نشستیم و حول حالنا می خواندیم نیست ...

حیف چقدر حیف!

در نوروز امسالمان قدر مادربزرگ ها و پدر بزرگ هایمان را بیشتر بدانیم. تا دیر نشده ...


نوروز 98 مبارک- سیدمهدی کیوان زاده



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

جن زیبا، اصلا زیبا نیست.

 چند روز پیش به اصرار یکی از دوستان سینمایی ام به سینما رفتیم تا جن زیبا، اثر جدید بایرام فضلی، را به نظاره بنشینیم. فیلمی که این روزها به دلیل حضور نورگل یشیلچای، بازیگر مشهور ترک، ( که در ایران بیشتر با ایفای نقش کوسم سلطان در سریال ماهواره ای ماه پیکر شناخته می شود، مخاطبین خاص خودش را پیدا کرده است). به ویژه وقتی که مخاطب می فهمد پارتنر یشیلچای در فیلم، فرهاد اصلانی، یکی از بهترین بازیگران این سال های سینمای ایران است.

اما متاسفانه جن زیبا، اصلا زیبا نیست. در جازدن فیلمنامه آبکی این فیلم با فلش بک ها و اپیزودهای تصنعی، غیر ضروری و حوصله سر بر که اصلا در نیامده اند، به همراه عدم وجود اوج و فرود و کشمکشی که منجر به تک خطی شدن داستان بی سروته این فیلم گشته است. جن زیبا پایانی به شدت بی هدف و به غایت بدتر از شروعش دارد.

این فیلم روایت گر داستان یدالله( با بازی فرهاد اصلانی) است که در یک تیمارستان کار می کند و به تازگی( به دلیل فوت همسرش) تنها شده است و در همین حال با دلارام( با بازی قابل قبول و البته تمام صامت نورگل یشیلچای) که در تیمارستان بستری است آشنا می شود. دلارام یک روز از تیمارستان می گریزد و شباهنگام به منزل یدالله پناه می برد. یدالله در ابتدا فکر می کند که یک جن دیده است، ولی بعد متوجه می شود که دلارام وارد خانه اش شده و برای دیدن فرزندش از او کمک می خواهد ... 

اگر چه در این فیلم موسیقی مناسبی در کنار بازی نسبتا خوب دو نقش اول مرد و زن قرار گرفته، اما هم چنان عنصر ضعف فیلمنامه و ضدسینما بودن فیلم و زیرپا گذاشتن رسالت اصلی سینما( که متاسفانه این روز ها در اغلب آثار سینمای ایران به چشم می خورد و بایستی ریشه ای حل شود)، چنان توی ذوق می زند که در پایان فیلم مخاطبان را کاملا ناراضی از سینما خارج می کند. البته اگر موفق شود مخاطبش را تا پایان فیلم هم نگه دارد!

بدون شک اگر این فیلم از بازی یشیلچای بهره نمی برد ، هرگز نمی توانست هیچ گونه اقبالی در گیشه ی سینمای ایران کسب کند. هرچندکه جن زیبا تاکنون هم به دلیل زمان اکران نامناسب در دوران پساجشنواره و پیش از عید، فروش چندان خوبی نداشته است. ( البته این را می توان نوعی سیاست ارشاد برای اکران فیلم هایی دانست که دوستشان ندارد، ولی نمی خواهد توقیفشان کند یا اینکه به تازگی از توقیف خارج کرده است. شاهد این ادعا هم باشد همزمانی اکران جن زیبا با آشغال های دوست داشتنی بعد از شش سال توقیف و اکران پارادیس بعد از سه سال توقیف).

به امید روزی که مردم هنردوست کشورم!، فقط به امید دیدن بازیگران چشم رنگی خارجی و فیلمبرداری در پاتایا به سینما نروند...  انشاالله

دریافت پوستر فیلم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

یک گزینه ی دیگر روی میز

نمی دانستم به او مطرح کنم که عاشقتم یا نه؟ آخر می ترسیدم بگویم که او دقیقا  شصت وششمین دختری است که دلم پیشش گیر کرده است!  در ضمن وجدانم هم راحت نبود. می گفت اگر این هم بگوید نه، دیگر رویت نمی شود سرت را بالا بگیری و سراغ دختر دیگری بروی. اما نه. دروغ می گفت. ظرفیت من بیشتر از این حرف هاست. وجدان آدمی همیشه حرف اضافی زیاد می زند. از همان چند دختر اول می خواست من را گول بزند و از ازدواج منصرف کند. ولی نخیر! من پسر ازدواجی هستم.

از نگاهش فهمیدم که دختر دانشجومعلم پسندی است. مثل بقیه چشمش دنبال اجنبی های باد کرده با 206 آلبالویی نیست. اولین بار او را در چهارشنبه بازار( یا همان بمبئی بجنورد) دیدم. وقتی داشتم برای تولد برادر زاده ام هدیه ی ارزان قابل تحملی می خریدم، او نیز آمده بود تا برای خواهر زاده اش کادوی ارزان قابل تحملی بگیرد. داشت به سرعت اسباب بازی های درون سبد را کنار می زد تا مبادا من ارزان ترینشان را بقاپم. از این که شم اقتصادی قوی داشت خوشم آمده بود. حدس می زدم شاید او هم دانشجو معلم باشد. البته نه. تاکنون او را در همایش های مختلطمان ندیده ام. توی گروه هایمان هم نبود. ولی حتما تنش به تن یک دانشجو معلم خورده که این گونه در هزینه کردن مقاومت و صرفه جویی می کند و مو را از ماست بیرون می کشد.

اصلا چه اشکالی دارد!  به این می گن یک گزینه خوب. یک گزینه ی روی میز. میزی که تا کنون شصت وشش رنگ مختلف به خوش دیده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

پایان کار فجر سی و هفتم، با چاشنی امید به آینده ی سینمای ایران

بالاخره سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر هم به دبیری ابراهیم خان داروغه زاده برگزار شد و سیمرغ های بلورین بر شانه ی صاحبان خود فرود آمدند. در جشنواره امسال هم مجددا پردیس سینماگالری ملت به عنوان سینمای اهالی رسانه و پردیس سینمایی چارسو نیز به عنوان سینمای هنرمندان انتخاب شدند.

خوشبختانه امسال نیز هم چون دوره های اخیر، فیلم های جشنواره ( البته با کمی تاخیر و همراه با چاشنی شایعه حذف بخش استانی به دلیل کمبود بودجه)، در مراکز استان ها اکران شدند و مشهد مقدس هم برای دومین بار توانست هم چون پایتخت، تمامی فیلم های جشنواره را بر پرده نقره ای سینماهای تازه تاسیسش نمایش دهد.

اگرچه پیش از آغاز این دوره از جشنواره، تعدادی از فیلمسازان سرشناس از شرکت در سی و هفتمین دوره آن که همزمان با چهل سالگی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران برگزار می شد، انصراف دادند و این مهم اهالی سینما و مخاطبین جشنواره را در شوک بزرگی قرار داد، اما فیلم های بخش سودای سیمرغ این دوره ی جشنواره از کیفیت بهتری نسبت به سال های اخیر برخوردار بودند و به ویژه فیلمسازان جوان و باانگیزه سینمای ایران با ارائه آثاری چون سرخ پوست، مسخره باز، متری شش و نیم، روزهای نارنجی و ... نوید آینده ای درخشان و امیدوارکننده را برای آینده سینمای ایران سردادند.

در این میان اما سرخ پوست به کارگردانی نیما جاویدی( فیلمساز جوان و خوش آتیه بجنوردی)، اثری بدیع، درخشان و در سطح سینما بود که با استقبال منتقدین و مخاطبان( چه آماتور چه حرفه ای) جشنواره مواجه شد. فیلمی در رده فیلم های فرار از زندان که از حیث فیلمنامه و موسیقی گرفته تا طراحی صحنه، کارگردانی و بازی های خیره کننده بازیگران، به ویژه نویدمحمدزاده در نقش یک زندانبان( نعمت جاهد)، نه تنها بهترین فیلم این دوره ازجشنواره، که بدون شک یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران است و قطعا می توان امید زیادی به پیروزی آن در اسکار2020 داشت.

از نکات مثبت این دوره از جشنواره می توان به بازگشت مجدد بخش نگاه نو برای توجه به فیلمسازان جوان و فیلم اولی، جدا کردن داوری بخش های مستند و فیلم کوتاه و هم چنین شفافیت مالی در برگزاری دوره سی و هفتم، اشاره کرد.

مطابق ادوار پیشین، باز هم جهت گیری پیکان حواشی جشنواره به سمت اختتامیه و اعلام نتایج داوری بود. اگرچه تیم داوری در اعلام اسامی کاندیداها عملکرد قابل قبولی داشتند، اما در اعطای سیمرغ ها قطعا بایستی به سرخ پوست، متری شش و نیم و ردخون توجه بیشتری می کردند. حرکت های ادا واطواری کارگردان جوان مسخره باز( همایون غنی زاده)، و صحبت های تند سعید روستایی در کنار خاطرات عجیب گوهرخیراندیش از دیگر حواشی اختتامیه امسال بودند.

و اما برای اولین بار و در چهارمین دوره اکران فیلم های جشنواره فجر در خراسان شمالی، دو سالن سینمایی عمیق و گلشن شهر بجنورد میزبان علاقه مندان به بزرگترین رویداد سینمایی ایران شدند. خوشبختانه سودای امسال خراسان شمالی هم نسبت به سایر استان های هم تراز بسیار پربار تر بود، به طوری که چند فیلم شاخص بخش نگاه نو در کنار سرخ پوست، شبی که ماه کامل شد و درخونگاه در بجنورد اکران شدند.

 البته به برگزاری جشنواره فیلم فجر امسال در استان می توان چند ایراد هم وارد کرد:

1-مشخص نبودن دقیق برنامه بخش سیمرغ پروانه ها( کودک و نوجوان) و عدم اطلاع رسانی اکران های آن در جداول رسمی مربوط به جشنواره

2-عدم اعمال سانس فوق العاده برای فیلم هایی که با استقبال مخاطبان مواجه شدند چون سرخ پوست و شبی که ماه کامل شد

3-عدم برگزاری نشست نقد و بررسی برای فیلم های سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر

و در پایان به این نکته اشاره می کنم که سرانجام اکران آشغال های دوست داشتنی، فیلمی از محسن امیریوسفی که فیلم متفاوت خواب تلخ را از او به یاد داریم، بعد از سال ها توقیف آغاز شده و این فیلم قطعا به گیشه نه چندان پرمخاطب دوران پساجشنواره تا عید سینمای ایران، رونق و گرمای خاصی خواهد بخشید. البته امیدوارم که به دلیل حجم بالای سانسورهای معمول پس از توقیف های چندساله این دست از فیلم ها، عملا با یک آشغال دوست داشتنی مواجه نشویم! انشاالله.   

 

سید مهدی کیوان زاده (http://keivan-1998.blog.ir)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

بجنورد زیبا را دریابیم ...

چون خطه ی طوس را پس پشت بهشت

در خطه ی بجنورد دل این بیت نوشت

پیداست که حالتش چه خواهد بودن

بیچاره که از جهنم آید به بهشت ...

ملک الشعرای بهار( نماینده مردم بجنورد در دوره چهارم مجلس شورای ملی)

چند روز پیش هنگامی که داشتم در کانال های خبری استان، تصاویر مربوط به حضور پرشور شهروندان بجنوردی در میعادگاه تجلی اراده ملی، راهپیمایی روز 22 بهمن، را مشاهده می کردم، یک عکس ذهنم را درگیر کرد.

مردی میانسال پلاکاردی در دست گرفته بود که بر رویش نوشته شده بود:

 دغدغه شورای شهر و شهردار:

 استخر روباز بانوان  

 درد و فقر حاشیه شهر

اگر چه نمونه این پلاکارد دست ساز در تصاویر چند شهروند دیگر هم مشاهده می شد، اما من فرض را این می گیرم که خود این شهروند محترم پلاکارد را تهیه کرده و غرض ورزی بیرونی( احیانا تسویه حساب های سیاسی و ...)، در آن دخالت نداشته است. انشاالله.

بجنورد، مرکز استان خراسان شمالی، دردهای بسیاری دارد.

از یک سوم حاشیه نشین و معضل اعتیاد و طلاقش گرفته تا وضعیت نابسامان در حوزه های صنعت، بهداشت و درمان وآموزش.

کمبود فضای سبز، مراکز خرید و شهربازی درکنار فرودگاهی نیمه تعطیل که هنوز هم نام جعلی بین المللی را با خود به دوش می کشد.

خودروهای عموما تک سرنشینی که در خیابان ها و کوچه های تنگ و تاریک و خوش آسفالت مرکز این شهر جولان می دهند و خط واحد هایی که به اندازه چندین برابر حد معمول دودزا هستند.

حال اگر به موارد بالا، آلودگی و وارونگی هوای بجنورد، کارخانه بازیافتی که هیچ وقت گشایش نیافت و مشکلات پسماند شهری، جانمایی نامناسب پتروشیمی خراسان و کارخانه سنگ شکن در کنار مشکلات ناشی از سیل گیر بودن مناطق شمال شهر و بناشدن آن بر روی گسل های زلزله را اضافه کنید، عملا بجنورد تبدیل به شهری می شود با واگنی از مشکلات. البته واگنی که هنوز ریل های قطارش به سمت این شهر راه نیافته اند و با وجود مسئولان دلسوز غیربومی اش، بنایی هم ندارند که برسند ...

اما در کنار همه ی این مصائب کوچک و بزرگ، بدون شک چیزی که بجنورد یا همان پاریس کوچولوی دلبندمان را به شهری تبدیل کرده که هنوز هم روح زندگی در آن جاری است، مردمان با فرهنگ و هنر دوستش هستند.

همان طور که مقام معظم رهبری نیز در سفرشان به بجنورد به این ویژگی اشاره کردند:

مردم بجنورد را از دیرباز با شور و نشاط و سرزندگی و آماده به کاری شناختیم، همه جا هم این را نشان داده اند. (19مهرماه1391)

مردم شهر من هروقت جای حضورشان بوده، سنگ تمام گذاشته اند.

حضور یکپارچه و مسالمت آمیز قومیت های مختلف در این شهر که سالهاست با وحدت تمام و در کمال برادری با هم زندگی می کنند، منجر به اعطای لقب گنجینه فرهنگ ها به بجنورد شده است.

همین مردم بجنورد بودند که چند سال پیش بزرگ ترین همایش پیاده روی خانوادگی کشور را در بش قارداش رقم زدند.

و این شهروندان بجنوردی هستند که سالهاست در سالن گلشنی که از کمترین استاندارد های یک سالن سینمایی هم برخوردار نیست، بیشترین استقبال ممکن را از جشنواره فیلم فجر دارند و همواره پرچم استان را در برابر استان هایی چون گلستان و سمنان بالا می برند.

آیا مردم این شهر شایسته توجه بیشتری نیستند؟ بانوان شهر زیبای من چطور؟

بانوان بجنورد همان طور که حق دوچرخه سواری در قسمت بانوان پارک شهربازی بجنورد را دارند، حق ندارند که همچون مردان، از یک استخر روباز در پارک بش قارداش که در امنیت تمام ساخته شده است، استفاده کنند؟

همان طور که می دانید یکی از علل پوکی استخوان، بیماری رایج زنان در ایران، از کمبود ویتامین  D ناشی می شود. کمبود ویتامین D  در بانوان می تواند از طریق آفتاب گیری آنان در استخر روباز به بهترین شکل ممکن رفع گردد.

آیا مردان فهیم شهر من بیکارند که کار و زندگی شان را رها کنند و تصویر هلی شات از  استخر بانوان بگیرند؟ آن هم در عصری که با یک جستجوی ساده همه چیز در اینترنت یافت می شود.

واقعا توهین به شعور مردم هم حدی دارد!

امیدوارم که هر چه سریع تر و با حل و فصل مشکلات میان اعضای محترم شورای شهر و ...، با تکیه بر حفظ امنیت بانوان محترم، شاهد راه اندازی این استخر روباز باشیم و حتی از مزایای گردشگری آن هم در آینده بهره مند شویم. انشاالله.

و در پایان نیز از مسئولین شهر، شهردار و فرماندار محترم، استاندار غیربومی عزیز و نمایندگان خفته ی این دیار عاجزانه تقاضا دارم که:

 بجنورد زیبا را دریابید ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده