یادداشت های یک شهروند نسبتا دغدغه مند!

یادداشت های سید مهدی کیوان زاده

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

پایان کار فجر سی و هفتم، با چاشنی امید به آینده ی سینمای ایران

بالاخره سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر هم به دبیری ابراهیم خان داروغه زاده برگزار شد و سیمرغ های بلورین بر شانه ی صاحبان خود فرود آمدند. در جشنواره امسال هم مجددا پردیس سینماگالری ملت به عنوان سینمای اهالی رسانه و پردیس سینمایی چارسو نیز به عنوان سینمای هنرمندان انتخاب شدند.

خوشبختانه امسال نیز هم چون دوره های اخیر، فیلم های جشنواره ( البته با کمی تاخیر و همراه با چاشنی شایعه حذف بخش استانی به دلیل کمبود بودجه)، در مراکز استان ها اکران شدند و مشهد مقدس هم برای دومین بار توانست هم چون پایتخت، تمامی فیلم های جشنواره را بر پرده نقره ای سینماهای تازه تاسیسش نمایش دهد.

اگرچه پیش از آغاز این دوره از جشنواره، تعدادی از فیلمسازان سرشناس از شرکت در سی و هفتمین دوره آن که همزمان با چهل سالگی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران برگزار می شد، انصراف دادند و این مهم اهالی سینما و مخاطبین جشنواره را در شوک بزرگی قرار داد، اما فیلم های بخش سودای سیمرغ این دوره ی جشنواره از کیفیت بهتری نسبت به سال های اخیر برخوردار بودند و به ویژه فیلمسازان جوان و باانگیزه سینمای ایران با ارائه آثاری چون سرخ پوست، مسخره باز، متری شش و نیم، روزهای نارنجی و ... نوید آینده ای درخشان و امیدوارکننده را برای آینده سینمای ایران سردادند.

در این میان اما سرخ پوست به کارگردانی نیما جاویدی( فیلمساز جوان و خوش آتیه بجنوردی)، اثری بدیع، درخشان و در سطح سینما بود که با استقبال منتقدین و مخاطبان( چه آماتور چه حرفه ای) جشنواره مواجه شد. فیلمی در رده فیلم های فرار از زندان که از حیث فیلمنامه و موسیقی گرفته تا طراحی صحنه، کارگردانی و بازی های خیره کننده بازیگران، به ویژه نویدمحمدزاده در نقش یک زندانبان( نعمت جاهد)، نه تنها بهترین فیلم این دوره ازجشنواره، که بدون شک یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران است و قطعا می توان امید زیادی به پیروزی آن در اسکار2020 داشت.

از نکات مثبت این دوره از جشنواره می توان به بازگشت مجدد بخش نگاه نو برای توجه به فیلمسازان جوان و فیلم اولی، جدا کردن داوری بخش های مستند و فیلم کوتاه و هم چنین شفافیت مالی در برگزاری دوره سی و هفتم، اشاره کرد.

مطابق ادوار پیشین، باز هم جهت گیری پیکان حواشی جشنواره به سمت اختتامیه و اعلام نتایج داوری بود. اگرچه تیم داوری در اعلام اسامی کاندیداها عملکرد قابل قبولی داشتند، اما در اعطای سیمرغ ها قطعا بایستی به سرخ پوست، متری شش و نیم و ردخون توجه بیشتری می کردند. حرکت های ادا واطواری کارگردان جوان مسخره باز( همایون غنی زاده)، و صحبت های تند سعید روستایی در کنار خاطرات عجیب گوهرخیراندیش از دیگر حواشی اختتامیه امسال بودند.

و اما برای اولین بار و در چهارمین دوره اکران فیلم های جشنواره فجر در خراسان شمالی، دو سالن سینمایی عمیق و گلشن شهر بجنورد میزبان علاقه مندان به بزرگترین رویداد سینمایی ایران شدند. خوشبختانه سودای امسال خراسان شمالی هم نسبت به سایر استان های هم تراز بسیار پربار تر بود، به طوری که چند فیلم شاخص بخش نگاه نو در کنار سرخ پوست، شبی که ماه کامل شد و درخونگاه در بجنورد اکران شدند.

 البته به برگزاری جشنواره فیلم فجر امسال در استان می توان چند ایراد هم وارد کرد:

1-مشخص نبودن دقیق برنامه بخش سیمرغ پروانه ها( کودک و نوجوان) و عدم اطلاع رسانی اکران های آن در جداول رسمی مربوط به جشنواره

2-عدم اعمال سانس فوق العاده برای فیلم هایی که با استقبال مخاطبان مواجه شدند چون سرخ پوست و شبی که ماه کامل شد

3-عدم برگزاری نشست نقد و بررسی برای فیلم های سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر

و در پایان به این نکته اشاره می کنم که سرانجام اکران آشغال های دوست داشتنی، فیلمی از محسن امیریوسفی که فیلم متفاوت خواب تلخ را از او به یاد داریم، بعد از سال ها توقیف آغاز شده و این فیلم قطعا به گیشه نه چندان پرمخاطب دوران پساجشنواره تا عید سینمای ایران، رونق و گرمای خاصی خواهد بخشید. البته امیدوارم که به دلیل حجم بالای سانسورهای معمول پس از توقیف های چندساله این دست از فیلم ها، عملا با یک آشغال دوست داشتنی مواجه نشویم! انشاالله.   

 

سید مهدی کیوان زاده (http://keivan-1998.blog.ir)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

بجنورد زیبا را دریابیم ...

چون خطه ی طوس را پس پشت بهشت

در خطه ی بجنورد دل این بیت نوشت

پیداست که حالتش چه خواهد بودن

بیچاره که از جهنم آید به بهشت ...

ملک الشعرای بهار( نماینده مردم بجنورد در دوره چهارم مجلس شورای ملی)

چند روز پیش هنگامی که داشتم در کانال های خبری استان، تصاویر مربوط به حضور پرشور شهروندان بجنوردی در میعادگاه تجلی اراده ملی، راهپیمایی روز 22 بهمن، را مشاهده می کردم، یک عکس ذهنم را درگیر کرد.

مردی میانسال پلاکاردی در دست گرفته بود که بر رویش نوشته شده بود:

 دغدغه شورای شهر و شهردار:

 استخر روباز بانوان  

 درد و فقر حاشیه شهر

اگر چه نمونه این پلاکارد دست ساز در تصاویر چند شهروند دیگر هم مشاهده می شد، اما من فرض را این می گیرم که خود این شهروند محترم پلاکارد را تهیه کرده و غرض ورزی بیرونی( احیانا تسویه حساب های سیاسی و ...)، در آن دخالت نداشته است. انشاالله.

بجنورد، مرکز استان خراسان شمالی، دردهای بسیاری دارد.

از یک سوم حاشیه نشین و معضل اعتیاد و طلاقش گرفته تا وضعیت نابسامان در حوزه های صنعت، بهداشت و درمان وآموزش.

کمبود فضای سبز، مراکز خرید و شهربازی درکنار فرودگاهی نیمه تعطیل که هنوز هم نام جعلی بین المللی را با خود به دوش می کشد.

خودروهای عموما تک سرنشینی که در خیابان ها و کوچه های تنگ و تاریک و خوش آسفالت مرکز این شهر جولان می دهند و خط واحد هایی که به اندازه چندین برابر حد معمول دودزا هستند.

حال اگر به موارد بالا، آلودگی و وارونگی هوای بجنورد، کارخانه بازیافتی که هیچ وقت گشایش نیافت و مشکلات پسماند شهری، جانمایی نامناسب پتروشیمی خراسان و کارخانه سنگ شکن در کنار مشکلات ناشی از سیل گیر بودن مناطق شمال شهر و بناشدن آن بر روی گسل های زلزله را اضافه کنید، عملا بجنورد تبدیل به شهری می شود با واگنی از مشکلات. البته واگنی که هنوز ریل های قطارش به سمت این شهر راه نیافته اند و با وجود مسئولان دلسوز غیربومی اش، بنایی هم ندارند که برسند ...

اما در کنار همه ی این مصائب کوچک و بزرگ، بدون شک چیزی که بجنورد یا همان پاریس کوچولوی دلبندمان را به شهری تبدیل کرده که هنوز هم روح زندگی در آن جاری است، مردمان با فرهنگ و هنر دوستش هستند.

همان طور که مقام معظم رهبری نیز در سفرشان به بجنورد به این ویژگی اشاره کردند:

مردم بجنورد را از دیرباز با شور و نشاط و سرزندگی و آماده به کاری شناختیم، همه جا هم این را نشان داده اند. (19مهرماه1391)

مردم شهر من هروقت جای حضورشان بوده، سنگ تمام گذاشته اند.

حضور یکپارچه و مسالمت آمیز قومیت های مختلف در این شهر که سالهاست با وحدت تمام و در کمال برادری با هم زندگی می کنند، منجر به اعطای لقب گنجینه فرهنگ ها به بجنورد شده است.

همین مردم بجنورد بودند که چند سال پیش بزرگ ترین همایش پیاده روی خانوادگی کشور را در بش قارداش رقم زدند.

و این شهروندان بجنوردی هستند که سالهاست در سالن گلشنی که از کمترین استاندارد های یک سالن سینمایی هم برخوردار نیست، بیشترین استقبال ممکن را از جشنواره فیلم فجر دارند و همواره پرچم استان را در برابر استان هایی چون گلستان و سمنان بالا می برند.

آیا مردم این شهر شایسته توجه بیشتری نیستند؟ بانوان شهر زیبای من چطور؟

بانوان بجنورد همان طور که حق دوچرخه سواری در قسمت بانوان پارک شهربازی بجنورد را دارند، حق ندارند که همچون مردان، از یک استخر روباز در پارک بش قارداش که در امنیت تمام ساخته شده است، استفاده کنند؟

همان طور که می دانید یکی از علل پوکی استخوان، بیماری رایج زنان در ایران، از کمبود ویتامین  D ناشی می شود. کمبود ویتامین D  در بانوان می تواند از طریق آفتاب گیری آنان در استخر روباز به بهترین شکل ممکن رفع گردد.

آیا مردان فهیم شهر من بیکارند که کار و زندگی شان را رها کنند و تصویر هلی شات از  استخر بانوان بگیرند؟ آن هم در عصری که با یک جستجوی ساده همه چیز در اینترنت یافت می شود.

واقعا توهین به شعور مردم هم حدی دارد!

امیدوارم که هر چه سریع تر و با حل و فصل مشکلات میان اعضای محترم شورای شهر و ...، با تکیه بر حفظ امنیت بانوان محترم، شاهد راه اندازی این استخر روباز باشیم و حتی از مزایای گردشگری آن هم در آینده بهره مند شویم. انشاالله.

و در پایان نیز از مسئولین شهر، شهردار و فرماندار محترم، استاندار غیربومی عزیز و نمایندگان خفته ی این دیار عاجزانه تقاضا دارم که:

 بجنورد زیبا را دریابید ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

باران توخالی

صدای شعله های گاز درون بخاری می آید.

تیرهای چوبین سقف هم صدا می دهند. گویی دارند قلنج همدیگر را می شکنند.

دلشوره دارم ...

صدای خروپف شبانه پدر، در کنار غلت زدن های همیشگی و نچ و نوچ کردن مادرم به گوش می رسد.

دیری نپایید که صدای یخچالمان هم درآمد. گویا به چیزی اعتراض می کند. 

پر از خالیست ...

دلشوره دارم ...

حالم خوب نیست. دوست دارم برخیزم و جهان پیرامونم را تغییر دهم.

مکانی بهتر و قابل تحمل تر برای زیست نباتی مان بسازم.

صدای سقف دوباره درمی آید.

هرچه در بحرش فرو می روم، می بینم کار من نیست. نمی شود. نمی توانم. نمی گذارند که بشود و بتوانم که بشود!

دلشوره دارم ...

دلم بی تابی می کند. دلم باز هوایش را می کند.

وویسی که دیشب برایم فرستاده بود را مجدد پخش می کنم. با تپش قلب به آن گوش می دهم. موهای بدنم سیخ شده اند. می توانم حالت چهره زیبایش را وقتی دارد این سخنان را بر لبانش جاری می کند، تجسم کنم.

دلشوره دارم ...

تپش قلبم بیشتر می شود.

صدای رعدوبرق می آید. باران شدیدی شروع به باریدن می کند.

فردا با او قرار دارم. هروقت قرار است او را ببینم، اول خودم را می گذارم جای او و بعد برای سوالاتی که شاید از من بپرسد، پاسخ درست درمان احتمالی آماده می کنم.

اما او همیشه باز هم سوالی برای غافل گیر کردن من دارد. همیشه سوالی می پرسد که من باید زیادی به جوابش فکر کنم و این من را آزار می دهد. چون نمی توانم به خودش تمرکز کنم.

از پنجره بیرون را تماشا می کنم. بارش باران شدیدتر شده است. ماشینی از خیابان عبور می کند و آب های جاری بر زمین را به این طرف و آن طرف می فرستد.

دلشوره دارم ...

بدنم می لرزد.

سرد شده ام.

پتویم را می پیچم دور خودم و دوباره وویس او را پخش می کنم.

صدایش گرمم می کند. هربار که گوش می دهم، گرم تر می شوم و بیشتر دلم می خواهد که دوباره گوش دهم ...

و گرم تر شوم و گرم تر شوم و ...

شارژ تلفن همراهم رو به اتمام است و وسط وویس آخری خاموش می شود.

دوباره سرد می شوم.

قطرات باران روی پنجره، نمی گذارند به خوبی بیرون را تماشا کنم.

لرزه به جانم افتاده است.

گویی دست و پاهایم قوت چند دقیقه قبل را ندارند. حتی نمی توانم از جایم بلند شوم و شارژر را بردارم، چه برسد که بخواهم دنیا را تغییر دهم!

پتو را محکم تر به دور خودم می پیچم.

صدای غرش آسمان و تیر های چوبی سقف دوباره به گوش می رسد.

سکوتی سنگینی حاکم می شود. باران قطع می شود.

به او فکر می کنم. به او فکر می کنم ...

و هنوز هم

دلشوره دارم ...


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

مینی بوس آقای تونی

صبح یک روز آفتابی بود. در حالی که چای شیرینم را هورت می کشیدم، مشغول تماشای تام و جری از تلوزیون بودم. ساعت 7 که شد، با یک کوله پشتی و ساندویچ کره مربا از خانه بیرون آمدم. رفتم سر کوچه تا آقای تونی بیاید. آقای تونی مینی بوس بنزی داشت که در بدنه اش ردیف های رنگی در زمینه سفید نقش بسته بود.  آن ردیف های رنگی، شبیه همان رنگ هایی بود که بعد از باران در آسمان دیده می شد، یا همان رنگ هایی که همیشه بقل استخر بش قارداش[1] تشکیل می شد.

صبح ها که سوار می شدم اول مینی بوس تقریبا خالی بود و بعد به مرور پر می شد. آن روز در ردیف آخر درست کنار پنجره نشستم. به آسمان نگاه کردم. همان رنگ ها را در آسمان دیدم. داشتم روی ابرها می دویدم. بعد به همان رنگ ها رسیدم. سوار رنگ سبزش شدم و سر خوردم پایین. عجب سرسره ای بود . از اون بالا همه جارو می دیدم. خونمون، مدرسه، خونه مادر جون و حتی مینی بوس آقای تونی.

هنوز مشغول سر خوردن بودم و داشتم به مناظر زیبای اطرافم نگاه می کردم که ناگهان صدایی شنیدم. آقای تونی از پشت فرمان صدایم زد: پیاده شو پسر جون. همه دوستات پیاده شدنا. رسیدیم مدرسه...


[1] بش قارداش یک پارک تفریحی قدیمی در شهر بجنورد است که قدمت آن مربوط به دوره قاجاریه می باشد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

یادداشتی بر ممنوعه( بی مرام، دنبال چی بودی تو رابطمون با موچین!)

(همزمان با پخش دومین قسمت از فصل دوم سریال ممنوعه)

بدون شک پرمخاطب ترین سریال این روز های شبکه نمایش خانگی کشورمان ممنوعه ی امیر پورکیان است. ممنوعه داستان سه نسل متفاوت را به صورت پیوسته و همزمان روایت می کند. از دغدغه های امروز جوانان گرفته تا آسیب های مربوط به مسائل روز خانوادگی و اجتماعی، همگی در داستان پر از جزئیات ممنوعه جایگاه درخوری دارند. جزئیاتی که در خدمت داستان هستند و کشمکش نسبتا مناسبی را برایش ایجاد کرده اند.

اگرچه به عقیده برخی از منتقدین و تماشاگران، روایت و به تصویرکشاندن ناهنجاری ها در این مجموعه نوعی ابتذال را به ارمغان می آورد.

در این بابت شکی نیست که در ماهیت هر ناهنجاری، نوعی ابتذال نهفته است. این درست است. اما برای پاسخ به این هجمه ها باید کمی صبر پیشه کرد. پیش از آغاز سریال با متنی مواجه می شویم که در آن به موضوع ناهنجاری ها و علت به نمایش در آمدن آنها به خوبی اشاره می کند. این سریال برای مخاطبینش محدوده سنی بالای هفده سال تعریف کرده است تا تاثیر سو ناهنجاری هایش را نزدیک به صفر برساند.

در ادامه به صحبت های پورکیان کارگردان به قول خودش حرفه ای و بدشانس سینمای ایران من باب همین بحث می پردازیم: (( پورکیان در نشست خبری ممنوعه در پردیس سینمایی کوروش تهران گفت که من فیلم سازی نیستم که برای نمایش معضلات جامعه، مثلا وقتی شخصی می خواهد به همکلاسی اش تجاوز کند، نشان دهم که شخصیت داستان خود را از پنجره به پایین پرتاب کرده است! من اینگونه خود را مضحکه نمی کنم و چنین فیلمسازی را بلد نیستم. من فیلمساز رئال هستم که گاهی مواقع سورئال هم می شوم. برای من در یک فیلم، بسیار مهم است که مخاطب در ضمیر ناخودآگاهش به یک باورپذیری برسد. مخاطب من کسی نیست که کتاب های استاد مطهری، علی شریعتی و یا اشعار مولانا را بخواند و مسیر زندگی اش را اینگونه انتخاب کند، بلکه مخاطب من همان مخاطبی است که وقتی از پارکینگ خانه ام خارج می شوم، در مسیر می بینم نوجوانان 14،15 ساله دور هم جمع شده اند و پایپ دستشان گرفته و شیشه می کشند. من می خواستم این ها را جذب کنم. پس باید به زبان خودشان با آنها سخن بگویم. وقتی جذبشان کردم، آن وقت بلدم که چه جوری نتیجه گیری کنم که بدانند مسیری که در پیش دارند غلط است. شک نکنید که سریال به همین سمت می رود. شک نکنید.))

باید به این نکته هم توجه کرد که اصولا سریال هایی در این موقعیت به نوعی کارکرد ویترین جامعه را دارند. این نمایش ناهنجاری ها نمی تواند حکم تبلیغ و ترویج بی بندوباری به خود بگیرد. چرا که با نمایش پیامدهای نامناسب این راه های خطا، سعی در آگاهی بخشی و اصلاح جامعه ایرانی اسلامی دارد.

ممنوعه اگر هیچ چیز هم نداشته باشد، برای اولین بار کاراکتر ترنس ما قبل عمل جراحی را وارد داستان پر فراز و فرودش کرده است. شخصیت خلیل اگر چه بعد از توقیف دو ماهه سریال در مرداد و شهریور 97، به وضوح کمرنگ شد و به حاشیه رفت، اما همچنان حضور دارد. خلیل نفس می کشد. خلیل زنده است. خلیل هرجا که دلش بخواهد و هرجور که دوست داشته باشد لباس می پوشد و رفتار می کند. و البته پورکیان فرهنگ سازی برخورد با این اشخاص در جامعه ما را بسیار مناسب ترتیب داده است. به ویژه در سکانسی که خلیل با لباس های زنانه به خانه می رود و برادر بزرگتر او ضمن تنبیه فیزیکی به او می گوید: کاش معتاد و عمله بودی ولی نه ترنس! اینجاست که مخاطبی که خودش را جای خلیل گذاشته به او حق می دهد و سعی می کند در جامعه برخورد بهتری با این اشخاص داشته باشد.

از دیگر نکات مثبت ممنوعه می توان به بازی تحسین براگیز هادی حجازی فر در نقش خسرو اشاره کرد. حجازی فر لااقل به من فهماند که هنر بازیگری او چیزی فراتر از ایفای نقش سرداران جنگی و فرماندهان بسیجی در فیلم های مهدویان جان! است.

در کنار موارد ذکر شده می توان به برخی نکات منفی سریال هم اشاره کرد: بازی تصنعی برخی بازیگران، به ویژه نیکی کریمی و دختران گروه ممنوعه، فیلمبرداری غیراصولی در اکثر صحنه ها ، ضعف در دیالوگ ها و تیتراژ پایانی فصل یک با صدای آرش و مسیح که لحظه ای تامل در شعر یا ترانه یا نمی دانم چی بگویم آن، تمام فرهنگ سازی های سریال را می شوید و با خودش می برد پیش نالوتی تا با موچین دنبال رابطه شان بگردند!

اما در کل می توان گفت برای مخاطب بالای 16،17 سال تماشای این سریال می تواند مفیدتر از نمونه های مشابه در صدا و سیمای میلی مان، واقع شود. خوشبختانه از هفته گذشته و با انتشار فصل دوم سریال، تیتراژ پایانی آن هم تغییر کرده و به مراتب بهتر شده است.

و در آخر هم به این نکته اشاره کنم که مجموعه نهنگ آبی فریدون جیرانی ویژه شبکه نمایش خانگی در راه است. بدانید و آگاه باشید. ارزش دیدن دارد حسابی ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

بدن روغن زردی! (برشی از تاریخ)

در روزگاران قدیم، مردمان همیشه در صحنه این دیار اعتقاد قلبی به شعار فرزند بیشتر، زندگی شادتر داشتند. البته چون در روستاها و شهر های کوچک خیلی از کارهای خانه و مشاغل خانگی را بچه ها انجام می دادند به نوعی کاربرد شعار فرزند بیشتر، حمال بیشتر یا فرزند بیشتر، اقتصاد پویاتر، درست تر است!

همین پدر خودم می گوید از دست فروشی جوراب های پشمی ساخت مادرش گرفته تا پادویی در دکان های مختلف محل را تجربه کرده است.

خب مادر بزرگ ها و پدربزرگ هایمان هم حق داشتند دیگر. بالاخره در آن روزگار شبکه نسیم و ادا بازی رامبد جوانی نبوده که شب ها بنشینند پای تلوزیون و سرگرم شوند. بنده های خدا آکادمیک هم نبودند که تنظیم خانواده ای پاس کنند.

گاهی اوقات حاصل مجاهدت های شباهنگام مادر بزرگ ها و پدربزرگ هایمان، به چهارده پانزده فرزند و حتی بیشتر منجر می شده!

وقتی به این رقم فکر می کنم، بیشتر دلم برای مادربزرگ ها می سوزد. طفلکی ها یعنی چندین سال از بهترین سال های عمرشان را " اکه جان"(در زبان ترکی بجنوردی به زنان باردار اکه جان گویند) بوده اند.

البته ریا نباشد، دلم برای پدربزرگ هایمان هم می سوزد. آن ها چطور می توانستند در برابر مشکلات عدیده فرزندان زیادی زیادشان تاب بیاورند و کمرشان نشکسته است؟

 عجب بدنی داشتند این قدیمی ها واقعا. الحق که روغن زردی بودند ...


سید مهدی کیوان زاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده