صدای شعله های گاز درون بخاری می آید.

تیرهای چوبین سقف هم صدا می دهند. گویی دارند قلنج همدیگر را می شکنند.

دلشوره دارم ...

صدای خروپف شبانه پدر، در کنار غلت زدن های همیشگی و نچ و نوچ کردن مادرم به گوش می رسد.

دیری نپایید که صدای یخچالمان هم درآمد. گویا به چیزی اعتراض می کند. 

پر از خالیست ...

دلشوره دارم ...

حالم خوب نیست. دوست دارم برخیزم و جهان پیرامونم را تغییر دهم.

مکانی بهتر و قابل تحمل تر برای زیست نباتی مان بسازم.

صدای سقف دوباره درمی آید.

هرچه در بحرش فرو می روم، می بینم کار من نیست. نمی شود. نمی توانم. نمی گذارند که بشود و بتوانم که بشود!

دلشوره دارم ...

دلم بی تابی می کند. دلم باز هوایش را می کند.

وویسی که دیشب برایم فرستاده بود را مجدد پخش می کنم. با تپش قلب به آن گوش می دهم. موهای بدنم سیخ شده اند. می توانم حالت چهره زیبایش را وقتی دارد این سخنان را بر لبانش جاری می کند، تجسم کنم.

دلشوره دارم ...

تپش قلبم بیشتر می شود.

صدای رعدوبرق می آید. باران شدیدی شروع به باریدن می کند.

فردا با او قرار دارم. هروقت قرار است او را ببینم، اول خودم را می گذارم جای او و بعد برای سوالاتی که شاید از من بپرسد، پاسخ درست درمان احتمالی آماده می کنم.

اما او همیشه باز هم سوالی برای غافل گیر کردن من دارد. همیشه سوالی می پرسد که من باید زیادی به جوابش فکر کنم و این من را آزار می دهد. چون نمی توانم به خودش تمرکز کنم.

از پنجره بیرون را تماشا می کنم. بارش باران شدیدتر شده است. ماشینی از خیابان عبور می کند و آب های جاری بر زمین را به این طرف و آن طرف می فرستد.

دلشوره دارم ...

بدنم می لرزد.

سرد شده ام.

پتویم را می پیچم دور خودم و دوباره وویس او را پخش می کنم.

صدایش گرمم می کند. هربار که گوش می دهم، گرم تر می شوم و بیشتر دلم می خواهد که دوباره گوش دهم ...

و گرم تر شوم و گرم تر شوم و ...

شارژ تلفن همراهم رو به اتمام است و وسط وویس آخری خاموش می شود.

دوباره سرد می شوم.

قطرات باران روی پنجره، نمی گذارند به خوبی بیرون را تماشا کنم.

لرزه به جانم افتاده است.

گویی دست و پاهایم قوت چند دقیقه قبل را ندارند. حتی نمی توانم از جایم بلند شوم و شارژر را بردارم، چه برسد که بخواهم دنیا را تغییر دهم!

پتو را محکم تر به دور خودم می پیچم.

صدای غرش آسمان و تیر های چوبی سقف دوباره به گوش می رسد.

سکوتی سنگینی حاکم می شود. باران قطع می شود.

به او فکر می کنم. به او فکر می کنم ...

و هنوز هم

دلشوره دارم ...