یادداشت های یک شهروند نسبتا دغدغه مند!

یادداشت های سید مهدی کیوان زاده

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

فرودگاه بین المللی معلول!

این روز ها تقریبا عادت کرده ایم که هرگاه قرار است مسئولی در مورد فرودگاه بجنورد (BJB) صحبت کند، باید منتظر یک سورپرایز جدید باشیم. انگار سلسله اخبار تراژدی طور این فرودگاه به اصطلاح بین المللی، تمامی ندارد.

 پس از لغو دائمی پرواز های شرکت هواپیمایی آسمان، فرودگاه بجنورد اگر شانس بیاورد و شرایط جوی و احیانا سیاسی بر وفق مرادش باشد، تنها سه روز در هفته پرواز را تجربه می کند!

اگرچه لغو کلیه پرواز های شرکت هواپیمایی ماهان ( تنها شرکت دارای فعالیت در تنها فرودگاه استان) در نوروز امسال بسیاری از شهروندان بجنوردی را از آینده این فرودگاه نگران کرده بود، اما مصاحبه اخیر رزاز، مدیر فرودگاه بجنورد، بر شدت این ناامیدی افزود.

من به این کار ندارم که رزاز می گوید: فرودگاه بجنورد معلول است و یا فلان نماینده عکس ماچ کن استان می گوید: حتی چوپان هم می فهمد که فرودگاه بجنورد خیانت است!، اما محض اطلاع دوستانی که حافظه تاریخی شان را از دست داده اند دو نکته و یک پرسش را عرض می کنم و قضاوت را به شما می سپارم:

اول: اگر حافظه این نمایندگان و مسئولان دلسوز و حافظ بیت المالمان یاری دهد تا همین دو سه سال پیش، فرودگاه بجنورد هرروز پرواز داشت و روز به روز در حال توسعه بود و صحبت های جسته گریخته ای ازپرواز های بین المللی اش به کربلا و هم چنین نخستین ایرتاکسی اش، رسانه های استان و حتی ملی را پر کرده بود.

پرسش: چرا فرودگاهی که در سال 2016 میلادی بالغ بر 580 نشست و برخاست هواپیما داشته و قریب به 40 هزار کیلوگرم بار و 215 هزار نفر مسافر را جابه جا کرده، غیر اصولی و حیف کننده بیت المال در نظر گرفته می شود؟

دوم: فرودگاه فعلی بجنورد که به عنوان تنها فرودگاه فعال خراسان شمالی فعالیت دارد، در سال 1375 تاسیس شده است و بعد مدتی  به دلیل مشکلات مالی تعطیل می شود و با تاسیس استان مجددا راه اندازی می شود. پس این فرودگاه اصلا دستاورد استان شدنمان هم نیست( مثل بسیاری از صنایع و پروژه های بزرگ دیگرمان) که اینقدر حرص از دست رفتن منابع استان را می خوریم. بدون شک اگر فرودگاه فعلی بجنورد که قدیمی تر از استان است، پاسخگوی نیازهای امروزمان نیست،( که به عقیده من اگر بازی های سیاسی را کنار بگذاریم، حتما هست)، می توان در مکان های مناسب دیگر بجنورد اقدام به تاسیس فرودگاه اضطراری کرد.( برای مثال تخته ارکان)

پ.ن: مسئولین و نماینده های محترم، به عنوان یک شهروند نسبتا دغدغه مند بجنوردی از شما استدعا دارم و پیشنهاد می کنم که فرودگاه بجنورد را حفظ کنید و به جای تاسیس باند اضطراری، به فکر راه اندازی ریل های قطار به سمت این دیار باشید. ( لطفا به فرمایشات مقام معظم رهبری هم بیشتر توجه کنید).

مقام معظم رهبری: «حق مردم است که از مسئولانشان کار و تلاش و ابتکار و اقدام به موقع و رفتار مسئولانه بخواهند؛ و وظیفه مسئولان است که پاسخگو باشند و آنچه را که وظیفه آنهاست، انجام دهند»

دریافت تصویر سردرب فرودگاه بجنورد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

خوابیدن بر شانه ی غول ها: (پیشکش به هموطنان درگیر سیلاب بهار98)

 عصر یک روز بارانی بود. بدم نمی آمد که از ترکیب (چتر نمی خواهد این هوا، تو را می خواهد) بهره گیرم، منتهی آن روز ها مکررا باران های سیل آسا و مهیبی می بارید که به همه چیز شبیه بود، الا یک موقعیت مناسب دونفره!

صدای آسمان هم مدام درمی آمد که بهتر است زودتر برگردی به خانه تان وگرنه قورچتو در میارم!

اما من به راهم ادامه دادم. اصولا مرغم یک پا دارد. رعدوبرق و باران شدید که هیچ، توفان، گردباد، سونامی و حتی زلزله های  بم و سرپل ذهاب طور هم نمی توانند من را متوقف کنند.

من بر شانه ی غول ها ایستاده ام. شانه ی غول ها اصولا جای بلند و محکمی است. نه سیل به آنجا می رسد و نه زلزله می تواند خرابش کند.

به راهم ادامه دادم.

نارنجی پوشان درحال رفع آبگرفتگی معابر بودند.

یک نارنجی پوش به همراه نارنجی پوش بغل دستی اش به من اشاره کردند که بروم سمتشان!

نرفتم سمتشان.

لکن خودشان آمدند سمت من!

گفتند: سلام.

از آنجایی که جواب سلام بزرگترها واجب است، گفتم: سلام.(این هم پیام اخلاقی. نگین نگفت)

یکی از آن دو نارنجی پوش که نارنجی تر بود گفت: چرا فیلم می گیری؟ فیلم نگیر.

با تعجب گفتم: دایی! من اصلا فیلم نمی گرفتم. موبایلم از این ساده هاست.

نوکیا 1100 را از جیبم در آوردم و به آن دو نشان دادم.

نارنجی پوش دیگر که کم رنگ تر بود گفت: پسرجان. ما خودمون دیدیم که داری از ما فیلم می گیری. نکن توروخدا. جان مادرت نکن این کارو. فردا میری تو همه جای فضای مجازی پخش می کنی آبرو نمی ذاری واسه مون!

از شانه غول پریدم پایین و گفتم: شما که در حال انجام وظیفه هستید. اصلا فرض کنید که من از شما فیلمی هم گرفته باشم. چه مشکلی برای شما پیش می آید دقیقا؟

هردو نارنجی پوش همزمان و یک صدا گفتند: اینجا فقط ما سوال می پرسیم.

به سختی برگشتم به شانه غول. گفتم: من که فیلمی نگرفتم، ولی اگر گوشیم دوربین داشت حتما می گرفتم. نارنجی های پرحاشیه! حالا هم بروید کنار تا من به راهم ادامه دهم.

دو پاکبان تمکین کردند و رفتند کنار. (آره. از اینجا به بعد دوست دارم بهشون بگم پاکبان. مشکلی هست؟)

هنوز چندمتری دور نشده بودم که دیدم مردی با کت و شلوار مشکی که یک گولاخ (با ابعاد 2*3) برایش چتر نگه داشته، بر روی یک سکو ایستاده و دارد قورچ آن دو پاکبانی که سمت من آمده بودند را در می آورد.

صدای پاکبان پررنگ تر به گوش می رسید: قربان به خدا گوشی نداشت. اصلا دیوونه بود طرف. فکر کنم اشتباه دیدین.

از این که به من گفت دیوانه ناراحت نشدم. تنش سلامت باشد.

مهم این است که گفت من گوشی ندارم. به نظرم خوب جمعش کرد.

شدت باران کم تر شد، اما همچنان می بارید. همه جای خیابان و پیاده روها پر آب شده بود.

خسته شده بودم. بر شانه غول نشستم.

به او گفتم: پس کی می رسیم؟ من خسته شدم.

غول هیچ پاسخی نداد. فقط به آرامی چترش را باز کرد.

بر شانه اش دراز کشیدم. زیاد نرم نبود. ولی خب، از هیچی بهتر بود.

به غول گفتم: فکر کنم کار خودشان است. ابرها را بارور کرده اند و حالا نمی توانند جلویش را بگیرند!

غول باز هم هیچ پاسخی نداد. خمیازه ای کشیدم و کم کم چشمانم را بستم.

 صدای باران می آمد.

 صدای آب های جاری بر خیابان ها و کوچه ها.  

صدای قایق.

و صدای غول ...

غول می گفت: باران که قطع شد بیدارت می کنم. آن موقع حال می دهد که روی شانه ام بایستی پسر.  
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

نیمکت چوبی پارک

صبح یک روز بهاری بود.

 باران می بارید.

دوباره به پارک رفتم تا رقص گیسوانش در باد را تماشا کنم. شکوفه های درختان هم به ساز نسیم بهاری می رقصیدند. هوا نسبتا سرد بود.

روی یک نیمکت چوبی منتظر دیدارش نشستم.

او فرق دارد. من می دانم که او به پول و شغل و ماشین من اهمیت نمی دهد. برایش فرقی نمی کند که ویلای آنچنانی در شمال داشته باشم یانه. میزان تحصیلات من هم برایش مهم نیست. او با تمام دخترانی که تا به امروز دیده ام فرق دارد.

چشمان آبی و شال  سبزرنگش دلم را می برد. وقتی او را می بینم تمام غم و غصه ها و گرفتاری هایم را از یاد می برم.

لحظه ای فکر نداشتن و نرسیدن به او نابودم می کند.

روی نیمکت پارک منتظر دیدارش نشستم.

رفته بودم ماشین عروس را گل بزنم. کت و شلوار سورمه ای با پیراهین فیلی به تن داشتم. بعد از آن جا می خواستم بروم آرایشگاه دنبال او. عجب کارت عروسی داشتیم. وقتی به نام زیبای او در کنار اسم خودم نگاه می کردم، موهای بدنم سیخ می شدند و تپش قلب می گرفتم.

روی نیمکت پارک منتظر دیدارش نشستم.

نسیم خنکی می وزید.

ای عشق بلرزان تن دنیایی ما را ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده