بعد از پشت سر گذاشتن کنکوری به غایت سخت و پرفشار، نهایتا سررشته تقدیر من را به رشته علوم تربیتی گرایش آموزش ابتدایی در دانشگاه فرهنگیان بجنورد رساند. از مزایای رشته علوم تربیتی همین بس که در آن دو واحد درس تحت عنوان کاربرد هنر در آموزش وجود دارد. استاد هنرمان مرد خوش ذوقی است. ابایی ندارد با محاسن سپیدش پیراهن قرمز یا زرد به تن کند، ریش پروفسوری بگذارد یا کلاه لبه دار به سر کند.

او در حین کارهای هنری مان در کلاس موسیقی پخش می کند. عاشق شجریان است، شجریان پدر. اعتقاد راسخ دارد که محمدرضا شجریان اسطوره تکرارنشدنی آواز ایران است.

روزی ایشان در کلاس بحثی را مطرح کرد و همه ی دانشجویان را وادار به شرکت در آن نمود.

اگر شما جای یک ابر بودید چه می کردید؟ اولین پاسخی که به ذهنتان می رسد را بیان کنید. نمی خواهد زیاد فکر کنید.

ردیف اول نشسته بودم. همان جای همیشگی: بغل شوفاژ و درست مقابل میز و صندلی استاد. از من شروع کرد. خب سید جان، اول تو بگو:

اگر جای یک ابر بودی چه می کردی؟

بی درنگ گفتم: آمارش را در می آوردم که کدام منطقه کم باران تر است، به همان جا می رفتم و یک دل سیر می باریدم.

لبخندی زد و همزمان سری تکان داد. خب نفر بعد، نفر بعد، نفر بعد ...

پاسخ ها جالب بودند. از اشاره به قالیچه حضرت سلیمان و ویژگی نرم و پنبه ای بودن ابر گرفته تا بارش سیل آسا بر سر استکبار جهانی و پایین آمدن ابر برای پوشش بدحجابی ها!

تا مدت ها دوستمان که نظر پوششی داشت را با عبارت (راستی از پروژه ی ابرت چه خبر؟) مورد خطاب قرار می دادیم. (الف-کاف!)

آن روز و آن ساعت و آن کلاس و ارزیابی استاد و امتحانش به اتمام رسید، اما این پرسش ها هنوز در ذهن من بی پاسخ مانده اند که :

واقعا اگر جای یک ابر بودم چه می کردم؟

اصلا من چرا باید ابر باشم؟

ابر بودن بهتر است یا انسان بودن؟

و ...

شما اگر جای یک ابر بودید، چه می کردید؟!


سید مهدی کیوان زاده