یادداشت های یک شهروند نسبتا دغدغه مند!

یادداشت های سید مهدی کیوان زاده

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

نوروزی با مادربزرگ

مادربزرگ مادری ام دوسال پیش از دنیا رفت. هنوز چهلمش را نگرفته بودند که دایی هایم خانه پدری شان، آن عمارت  خاطره انگیز، را به سرعت و با مبلغی ناچیز فروختند. دلم برای حوض آبش تنگ شده است. تابستان ها همیشه پر از هندوانه بود. ماهی های قرمز، فواره کوچک، گلدان های قرمز شمعدانی که مادربزگم با حساسیت خاصی دور تا دور لبه آن می چید. در گوشه دیگر حیات تاب آهنی بزرگی بود. البته نشیمن گاهش از چوب ساخته شده بود. چه روز هایی که با دخترخاله ها و پسرخاله هایم سوار تاب نمی شدیم! همیشه چند نفری مسئول هل دادن تاب بودند. اما من چون به قول آنها لاغر و پیزوری و کم زور بودم، کم تر سعادت هل دادن پیدا می کردم.

به یاد دارم که تقریبا کل حیاط خانه مامان طوبی سایه بود. سه درخت گیلاس بلند قامت به همراه میم انگوری که با تکیه گاهی چندین چوب دراز، همچون سقف سبز رنگی سرتاسر حیاط را پوشانده بود. گاهی شاخه های میم به قدری زیاد می شدند که بچه ها به راحتی دانه های ترش غوره را از آن جدا می کردند. اما آن خانه الان صفای سابقش را ندارد. تبدیل به یک برج چهارده طبقه شده است. جای حوض، جای درخت ها، جای آن تاب بزرگ فلزی، جای گلدان ها، جای طناب هایی که همواره لباس های رنگارنگی بر رویش آویزان بود، جای آن عمارت دو طبقه چوبینی که تعداد درب های دو قسمتی آبی رنگش بیشتر از دیوار های سبز رنگش بود، جای آن یخچال سبز رنگی که صدای سانتریفیوژ در حال غنی سازی اورانیوم می داد، جای آن لباسشویی که درش از بالا باز می شد و صدای تراکتور میداد، جای آن تلوزیون 21 اینچ پارس، جای آن قالی های دستی، جای تخت چوبین مامان طوبی، جای آن سفره ای که رویش عکس چلوکباب داشت، جای آن گازی که فقط جای سه شعله داشت، جای آن کابینت هایی که به جای در پارچه چهارخانه قرمز داشت، جای آن آلبوم های پوسیده قدیمی و قاب عکس های شیشه ای، فقط یک برج.  برجی که با نمای سنگی ماتش تظاهر به زیبایی می کند.

مدت زیادی است که کل فامیل دور هم جمع نشده ایم. از سال مامان طوبی! تا وقتی او بود همه جمعه شب ها آنجا بودیم. خانه مادربزرگم مثل ژنو سوئیس بود.، جای صلح و آشتی. آنجا خانه ای جادویی بود که به بحث و جدال دایی ها و قهر همیشگی خاله هایم پایان می داد.

اما ما قدرش را ندانستیم. فکرش را نمی کردیم که اگر روزی مادر بزرگمان از دنیا برود، همه چیز تمام می شود. دیگر خبری از شب نشینی های یلدایمان نیست. دیگر خبری از سفره هفت سینی که هشتاد نفری دورش می نشستیم و حول حالنا می خواندیم نیست ...

حیف چقدر حیف!

در نوروز امسالمان قدر مادربزرگ ها و پدر بزرگ هایمان را بیشتر بدانیم. تا دیر نشده ...


نوروز 98 مبارک- سیدمهدی کیوان زاده



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

جن زیبا، اصلا زیبا نیست.

 چند روز پیش به اصرار یکی از دوستان سینمایی ام به سینما رفتیم تا جن زیبا، اثر جدید بایرام فضلی، را به نظاره بنشینیم. فیلمی که این روزها به دلیل حضور نورگل یشیلچای، بازیگر مشهور ترک، ( که در ایران بیشتر با ایفای نقش کوسم سلطان در سریال ماهواره ای ماه پیکر شناخته می شود، مخاطبین خاص خودش را پیدا کرده است). به ویژه وقتی که مخاطب می فهمد پارتنر یشیلچای در فیلم، فرهاد اصلانی، یکی از بهترین بازیگران این سال های سینمای ایران است.

اما متاسفانه جن زیبا، اصلا زیبا نیست. در جازدن فیلمنامه آبکی این فیلم با فلش بک ها و اپیزودهای تصنعی، غیر ضروری و حوصله سر بر که اصلا در نیامده اند، به همراه عدم وجود اوج و فرود و کشمکشی که منجر به تک خطی شدن داستان بی سروته این فیلم گشته است. جن زیبا پایانی به شدت بی هدف و به غایت بدتر از شروعش دارد.

این فیلم روایت گر داستان یدالله( با بازی فرهاد اصلانی) است که در یک تیمارستان کار می کند و به تازگی( به دلیل فوت همسرش) تنها شده است و در همین حال با دلارام( با بازی قابل قبول و البته تمام صامت نورگل یشیلچای) که در تیمارستان بستری است آشنا می شود. دلارام یک روز از تیمارستان می گریزد و شباهنگام به منزل یدالله پناه می برد. یدالله در ابتدا فکر می کند که یک جن دیده است، ولی بعد متوجه می شود که دلارام وارد خانه اش شده و برای دیدن فرزندش از او کمک می خواهد ... 

اگر چه در این فیلم موسیقی مناسبی در کنار بازی نسبتا خوب دو نقش اول مرد و زن قرار گرفته، اما هم چنان عنصر ضعف فیلمنامه و ضدسینما بودن فیلم و زیرپا گذاشتن رسالت اصلی سینما( که متاسفانه این روز ها در اغلب آثار سینمای ایران به چشم می خورد و بایستی ریشه ای حل شود)، چنان توی ذوق می زند که در پایان فیلم مخاطبان را کاملا ناراضی از سینما خارج می کند. البته اگر موفق شود مخاطبش را تا پایان فیلم هم نگه دارد!

بدون شک اگر این فیلم از بازی یشیلچای بهره نمی برد ، هرگز نمی توانست هیچ گونه اقبالی در گیشه ی سینمای ایران کسب کند. هرچندکه جن زیبا تاکنون هم به دلیل زمان اکران نامناسب در دوران پساجشنواره و پیش از عید، فروش چندان خوبی نداشته است. ( البته این را می توان نوعی سیاست ارشاد برای اکران فیلم هایی دانست که دوستشان ندارد، ولی نمی خواهد توقیفشان کند یا اینکه به تازگی از توقیف خارج کرده است. شاهد این ادعا هم باشد همزمانی اکران جن زیبا با آشغال های دوست داشتنی بعد از شش سال توقیف و اکران پارادیس بعد از سه سال توقیف).

به امید روزی که مردم هنردوست کشورم!، فقط به امید دیدن بازیگران چشم رنگی خارجی و فیلمبرداری در پاتایا به سینما نروند...  انشاالله

دریافت پوستر فیلم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

یک گزینه ی دیگر روی میز

نمی دانستم به او مطرح کنم که عاشقتم یا نه؟ آخر می ترسیدم بگویم که او دقیقا  شصت وششمین دختری است که دلم پیشش گیر کرده است!  در ضمن وجدانم هم راحت نبود. می گفت اگر این هم بگوید نه، دیگر رویت نمی شود سرت را بالا بگیری و سراغ دختر دیگری بروی. اما نه. دروغ می گفت. ظرفیت من بیشتر از این حرف هاست. وجدان آدمی همیشه حرف اضافی زیاد می زند. از همان چند دختر اول می خواست من را گول بزند و از ازدواج منصرف کند. ولی نخیر! من پسر ازدواجی هستم.

از نگاهش فهمیدم که دختر دانشجومعلم پسندی است. مثل بقیه چشمش دنبال اجنبی های باد کرده با 206 آلبالویی نیست. اولین بار او را در چهارشنبه بازار( یا همان بمبئی بجنورد) دیدم. وقتی داشتم برای تولد برادر زاده ام هدیه ی ارزان قابل تحملی می خریدم، او نیز آمده بود تا برای خواهر زاده اش کادوی ارزان قابل تحملی بگیرد. داشت به سرعت اسباب بازی های درون سبد را کنار می زد تا مبادا من ارزان ترینشان را بقاپم. از این که شم اقتصادی قوی داشت خوشم آمده بود. حدس می زدم شاید او هم دانشجو معلم باشد. البته نه. تاکنون او را در همایش های مختلطمان ندیده ام. توی گروه هایمان هم نبود. ولی حتما تنش به تن یک دانشجو معلم خورده که این گونه در هزینه کردن مقاومت و صرفه جویی می کند و مو را از ماست بیرون می کشد.

اصلا چه اشکالی دارد!  به این می گن یک گزینه خوب. یک گزینه ی روی میز. میزی که تا کنون شصت وشش رنگ مختلف به خوش دیده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده