یادداشت های یک شهروند نسبتا دغدغه مند!

یادداشت های سید مهدی کیوان زاده

۳۹ مطلب توسط «سید مهدی کیوان زاده» ثبت شده است

باران توخالی

صدای شعله های گاز درون بخاری می آید.

تیرهای چوبین سقف هم صدا می دهند. گویی دارند قلنج همدیگر را می شکنند.

دلشوره دارم ...

صدای خروپف شبانه پدر، در کنار غلت زدن های همیشگی و نچ و نوچ کردن مادرم به گوش می رسد.

دیری نپایید که صدای یخچالمان هم درآمد. گویا به چیزی اعتراض می کند. 

پر از خالیست ...

دلشوره دارم ...

حالم خوب نیست. دوست دارم برخیزم و جهان پیرامونم را تغییر دهم.

مکانی بهتر و قابل تحمل تر برای زیست نباتی مان بسازم.

صدای سقف دوباره درمی آید.

هرچه در بحرش فرو می روم، می بینم کار من نیست. نمی شود. نمی توانم. نمی گذارند که بشود و بتوانم که بشود!

دلشوره دارم ...

دلم بی تابی می کند. دلم باز هوایش را می کند.

وویسی که دیشب برایم فرستاده بود را مجدد پخش می کنم. با تپش قلب به آن گوش می دهم. موهای بدنم سیخ شده اند. می توانم حالت چهره زیبایش را وقتی دارد این سخنان را بر لبانش جاری می کند، تجسم کنم.

دلشوره دارم ...

تپش قلبم بیشتر می شود.

صدای رعدوبرق می آید. باران شدیدی شروع به باریدن می کند.

فردا با او قرار دارم. هروقت قرار است او را ببینم، اول خودم را می گذارم جای او و بعد برای سوالاتی که شاید از من بپرسد، پاسخ درست درمان احتمالی آماده می کنم.

اما او همیشه باز هم سوالی برای غافل گیر کردن من دارد. همیشه سوالی می پرسد که من باید زیادی به جوابش فکر کنم و این من را آزار می دهد. چون نمی توانم به خودش تمرکز کنم.

از پنجره بیرون را تماشا می کنم. بارش باران شدیدتر شده است. ماشینی از خیابان عبور می کند و آب های جاری بر زمین را به این طرف و آن طرف می فرستد.

دلشوره دارم ...

بدنم می لرزد.

سرد شده ام.

پتویم را می پیچم دور خودم و دوباره وویس او را پخش می کنم.

صدایش گرمم می کند. هربار که گوش می دهم، گرم تر می شوم و بیشتر دلم می خواهد که دوباره گوش دهم ...

و گرم تر شوم و گرم تر شوم و ...

شارژ تلفن همراهم رو به اتمام است و وسط وویس آخری خاموش می شود.

دوباره سرد می شوم.

قطرات باران روی پنجره، نمی گذارند به خوبی بیرون را تماشا کنم.

لرزه به جانم افتاده است.

گویی دست و پاهایم قوت چند دقیقه قبل را ندارند. حتی نمی توانم از جایم بلند شوم و شارژر را بردارم، چه برسد که بخواهم دنیا را تغییر دهم!

پتو را محکم تر به دور خودم می پیچم.

صدای غرش آسمان و تیر های چوبی سقف دوباره به گوش می رسد.

سکوتی سنگینی حاکم می شود. باران قطع می شود.

به او فکر می کنم. به او فکر می کنم ...

و هنوز هم

دلشوره دارم ...


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

مینی بوس آقای تونی

صبح یک روز آفتابی بود. در حالی که چای شیرینم را هورت می کشیدم، مشغول تماشای تام و جری از تلوزیون بودم. ساعت 7 که شد، با یک کوله پشتی و ساندویچ کره مربا از خانه بیرون آمدم. رفتم سر کوچه تا آقای تونی بیاید. آقای تونی مینی بوس بنزی داشت که در بدنه اش ردیف های رنگی در زمینه سفید نقش بسته بود.  آن ردیف های رنگی، شبیه همان رنگ هایی بود که بعد از باران در آسمان دیده می شد، یا همان رنگ هایی که همیشه بقل استخر بش قارداش[1] تشکیل می شد.

صبح ها که سوار می شدم اول مینی بوس تقریبا خالی بود و بعد به مرور پر می شد. آن روز در ردیف آخر درست کنار پنجره نشستم. به آسمان نگاه کردم. همان رنگ ها را در آسمان دیدم. داشتم روی ابرها می دویدم. بعد به همان رنگ ها رسیدم. سوار رنگ سبزش شدم و سر خوردم پایین. عجب سرسره ای بود . از اون بالا همه جارو می دیدم. خونمون، مدرسه، خونه مادر جون و حتی مینی بوس آقای تونی.

هنوز مشغول سر خوردن بودم و داشتم به مناظر زیبای اطرافم نگاه می کردم که ناگهان صدایی شنیدم. آقای تونی از پشت فرمان صدایم زد: پیاده شو پسر جون. همه دوستات پیاده شدنا. رسیدیم مدرسه...


[1] بش قارداش یک پارک تفریحی قدیمی در شهر بجنورد است که قدمت آن مربوط به دوره قاجاریه می باشد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

یادداشتی بر ممنوعه( بی مرام، دنبال چی بودی تو رابطمون با موچین!)

(همزمان با پخش دومین قسمت از فصل دوم سریال ممنوعه)

بدون شک پرمخاطب ترین سریال این روز های شبکه نمایش خانگی کشورمان ممنوعه ی امیر پورکیان است. ممنوعه داستان سه نسل متفاوت را به صورت پیوسته و همزمان روایت می کند. از دغدغه های امروز جوانان گرفته تا آسیب های مربوط به مسائل روز خانوادگی و اجتماعی، همگی در داستان پر از جزئیات ممنوعه جایگاه درخوری دارند. جزئیاتی که در خدمت داستان هستند و کشمکش نسبتا مناسبی را برایش ایجاد کرده اند.

اگرچه به عقیده برخی از منتقدین و تماشاگران، روایت و به تصویرکشاندن ناهنجاری ها در این مجموعه نوعی ابتذال را به ارمغان می آورد.

در این بابت شکی نیست که در ماهیت هر ناهنجاری، نوعی ابتذال نهفته است. این درست است. اما برای پاسخ به این هجمه ها باید کمی صبر پیشه کرد. پیش از آغاز سریال با متنی مواجه می شویم که در آن به موضوع ناهنجاری ها و علت به نمایش در آمدن آنها به خوبی اشاره می کند. این سریال برای مخاطبینش محدوده سنی بالای هفده سال تعریف کرده است تا تاثیر سو ناهنجاری هایش را نزدیک به صفر برساند.

در ادامه به صحبت های پورکیان کارگردان به قول خودش حرفه ای و بدشانس سینمای ایران من باب همین بحث می پردازیم: (( پورکیان در نشست خبری ممنوعه در پردیس سینمایی کوروش تهران گفت که من فیلم سازی نیستم که برای نمایش معضلات جامعه، مثلا وقتی شخصی می خواهد به همکلاسی اش تجاوز کند، نشان دهم که شخصیت داستان خود را از پنجره به پایین پرتاب کرده است! من اینگونه خود را مضحکه نمی کنم و چنین فیلمسازی را بلد نیستم. من فیلمساز رئال هستم که گاهی مواقع سورئال هم می شوم. برای من در یک فیلم، بسیار مهم است که مخاطب در ضمیر ناخودآگاهش به یک باورپذیری برسد. مخاطب من کسی نیست که کتاب های استاد مطهری، علی شریعتی و یا اشعار مولانا را بخواند و مسیر زندگی اش را اینگونه انتخاب کند، بلکه مخاطب من همان مخاطبی است که وقتی از پارکینگ خانه ام خارج می شوم، در مسیر می بینم نوجوانان 14،15 ساله دور هم جمع شده اند و پایپ دستشان گرفته و شیشه می کشند. من می خواستم این ها را جذب کنم. پس باید به زبان خودشان با آنها سخن بگویم. وقتی جذبشان کردم، آن وقت بلدم که چه جوری نتیجه گیری کنم که بدانند مسیری که در پیش دارند غلط است. شک نکنید که سریال به همین سمت می رود. شک نکنید.))

باید به این نکته هم توجه کرد که اصولا سریال هایی در این موقعیت به نوعی کارکرد ویترین جامعه را دارند. این نمایش ناهنجاری ها نمی تواند حکم تبلیغ و ترویج بی بندوباری به خود بگیرد. چرا که با نمایش پیامدهای نامناسب این راه های خطا، سعی در آگاهی بخشی و اصلاح جامعه ایرانی اسلامی دارد.

ممنوعه اگر هیچ چیز هم نداشته باشد، برای اولین بار کاراکتر ترنس ما قبل عمل جراحی را وارد داستان پر فراز و فرودش کرده است. شخصیت خلیل اگر چه بعد از توقیف دو ماهه سریال در مرداد و شهریور 97، به وضوح کمرنگ شد و به حاشیه رفت، اما همچنان حضور دارد. خلیل نفس می کشد. خلیل زنده است. خلیل هرجا که دلش بخواهد و هرجور که دوست داشته باشد لباس می پوشد و رفتار می کند. و البته پورکیان فرهنگ سازی برخورد با این اشخاص در جامعه ما را بسیار مناسب ترتیب داده است. به ویژه در سکانسی که خلیل با لباس های زنانه به خانه می رود و برادر بزرگتر او ضمن تنبیه فیزیکی به او می گوید: کاش معتاد و عمله بودی ولی نه ترنس! اینجاست که مخاطبی که خودش را جای خلیل گذاشته به او حق می دهد و سعی می کند در جامعه برخورد بهتری با این اشخاص داشته باشد.

از دیگر نکات مثبت ممنوعه می توان به بازی تحسین براگیز هادی حجازی فر در نقش خسرو اشاره کرد. حجازی فر لااقل به من فهماند که هنر بازیگری او چیزی فراتر از ایفای نقش سرداران جنگی و فرماندهان بسیجی در فیلم های مهدویان جان! است.

در کنار موارد ذکر شده می توان به برخی نکات منفی سریال هم اشاره کرد: بازی تصنعی برخی بازیگران، به ویژه نیکی کریمی و دختران گروه ممنوعه، فیلمبرداری غیراصولی در اکثر صحنه ها ، ضعف در دیالوگ ها و تیتراژ پایانی فصل یک با صدای آرش و مسیح که لحظه ای تامل در شعر یا ترانه یا نمی دانم چی بگویم آن، تمام فرهنگ سازی های سریال را می شوید و با خودش می برد پیش نالوتی تا با موچین دنبال رابطه شان بگردند!

اما در کل می توان گفت برای مخاطب بالای 16،17 سال تماشای این سریال می تواند مفیدتر از نمونه های مشابه در صدا و سیمای میلی مان، واقع شود. خوشبختانه از هفته گذشته و با انتشار فصل دوم سریال، تیتراژ پایانی آن هم تغییر کرده و به مراتب بهتر شده است.

و در آخر هم به این نکته اشاره کنم که مجموعه نهنگ آبی فریدون جیرانی ویژه شبکه نمایش خانگی در راه است. بدانید و آگاه باشید. ارزش دیدن دارد حسابی ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

بدن روغن زردی! (برشی از تاریخ)

در روزگاران قدیم، مردمان همیشه در صحنه این دیار اعتقاد قلبی به شعار فرزند بیشتر، زندگی شادتر داشتند. البته چون در روستاها و شهر های کوچک خیلی از کارهای خانه و مشاغل خانگی را بچه ها انجام می دادند به نوعی کاربرد شعار فرزند بیشتر، حمال بیشتر یا فرزند بیشتر، اقتصاد پویاتر، درست تر است!

همین پدر خودم می گوید از دست فروشی جوراب های پشمی ساخت مادرش گرفته تا پادویی در دکان های مختلف محل را تجربه کرده است.

خب مادر بزرگ ها و پدربزرگ هایمان هم حق داشتند دیگر. بالاخره در آن روزگار شبکه نسیم و ادا بازی رامبد جوانی نبوده که شب ها بنشینند پای تلوزیون و سرگرم شوند. بنده های خدا آکادمیک هم نبودند که تنظیم خانواده ای پاس کنند.

گاهی اوقات حاصل مجاهدت های شباهنگام مادر بزرگ ها و پدربزرگ هایمان، به چهارده پانزده فرزند و حتی بیشتر منجر می شده!

وقتی به این رقم فکر می کنم، بیشتر دلم برای مادربزرگ ها می سوزد. طفلکی ها یعنی چندین سال از بهترین سال های عمرشان را " اکه جان"(در زبان ترکی بجنوردی به زنان باردار اکه جان گویند) بوده اند.

البته ریا نباشد، دلم برای پدربزرگ هایمان هم می سوزد. آن ها چطور می توانستند در برابر مشکلات عدیده فرزندان زیادی زیادشان تاب بیاورند و کمرشان نشکسته است؟

 عجب بدنی داشتند این قدیمی ها واقعا. الحق که روغن زردی بودند ...


سید مهدی کیوان زاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

پروژه ی ابر

بعد از پشت سر گذاشتن کنکوری به غایت سخت و پرفشار، نهایتا سررشته تقدیر من را به رشته علوم تربیتی گرایش آموزش ابتدایی در دانشگاه فرهنگیان بجنورد رساند. از مزایای رشته علوم تربیتی همین بس که در آن دو واحد درس تحت عنوان کاربرد هنر در آموزش وجود دارد. استاد هنرمان مرد خوش ذوقی است. ابایی ندارد با محاسن سپیدش پیراهن قرمز یا زرد به تن کند، ریش پروفسوری بگذارد یا کلاه لبه دار به سر کند.

او در حین کارهای هنری مان در کلاس موسیقی پخش می کند. عاشق شجریان است، شجریان پدر. اعتقاد راسخ دارد که محمدرضا شجریان اسطوره تکرارنشدنی آواز ایران است.

روزی ایشان در کلاس بحثی را مطرح کرد و همه ی دانشجویان را وادار به شرکت در آن نمود.

اگر شما جای یک ابر بودید چه می کردید؟ اولین پاسخی که به ذهنتان می رسد را بیان کنید. نمی خواهد زیاد فکر کنید.

ردیف اول نشسته بودم. همان جای همیشگی: بغل شوفاژ و درست مقابل میز و صندلی استاد. از من شروع کرد. خب سید جان، اول تو بگو:

اگر جای یک ابر بودی چه می کردی؟

بی درنگ گفتم: آمارش را در می آوردم که کدام منطقه کم باران تر است، به همان جا می رفتم و یک دل سیر می باریدم.

لبخندی زد و همزمان سری تکان داد. خب نفر بعد، نفر بعد، نفر بعد ...

پاسخ ها جالب بودند. از اشاره به قالیچه حضرت سلیمان و ویژگی نرم و پنبه ای بودن ابر گرفته تا بارش سیل آسا بر سر استکبار جهانی و پایین آمدن ابر برای پوشش بدحجابی ها!

تا مدت ها دوستمان که نظر پوششی داشت را با عبارت (راستی از پروژه ی ابرت چه خبر؟) مورد خطاب قرار می دادیم. (الف-کاف!)

آن روز و آن ساعت و آن کلاس و ارزیابی استاد و امتحانش به اتمام رسید، اما این پرسش ها هنوز در ذهن من بی پاسخ مانده اند که :

واقعا اگر جای یک ابر بودم چه می کردم؟

اصلا من چرا باید ابر باشم؟

ابر بودن بهتر است یا انسان بودن؟

و ...

شما اگر جای یک ابر بودید، چه می کردید؟!


سید مهدی کیوان زاده

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

سودای سیمرغ فجر، خالی تر از همیشه

سی و هفتمین دوره جشنواره ملی فیلم فجر، بهمن ماه سال جاری برگزار می شود.

 متاسفانه دیری نپایید که امید های مخاطبین بزرگترین رویداد سینمایی ایران (با عنایت به سخنان اخیر دکتر صالحی امیری،  وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، مبنی بر شفافیت مالی در برگزاری این دوره جشنواره)، با شنیدن خبر انصراف چندین فیلم سرشناس از شرکت در جشنواره امسال، به ناامیدی تبدیل شد.

 این روز ها هرچه به تاریخ برگزاری جشنواره فیلم فجر نزدیک می شویم، فیلم ها یکی پس از دیگری از رقابت در جشنواره فجر امتناع ورزیده و انصراف می دهند.

 موج اف ام ردیف 48 کیارش اسدی زاده، زیر نظر مجیدصالحی، ژن خوک سعید سهیلی، زندانی های مسعود ده نمکی، رحمان 1400 منوچهر هادی و در نهایت ماهمه با هم هستیم کمال تبریزی از جمله فیلم هایی بودند که از شرکت در سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر خودداری کردند.

 آیا کمبود فرصت برای اعمال مراحل فنی و پایانی و پر حجم بودن مراحل جلوه های ویژه بصری، دلایل قانع کننده ای برای انصراف این تعداد فیلم شاخص(عمدتا ژانر کمدی و اجتماعی) از جشنواره می باشند؟

 به نظر من پاسخ این سوال خیر است. کافی است سری به سخنان کمال تبریزی، داور دوره پیشین جشنواره، در برنامه 35 فریدون جیرانی بزنیم.

 تبریزی در این برنامه با صراحت به اشکالات اساسی جشنواره فیلم فجر اشاره کرد و گفت علیرغم بازگو کردن سالانه این مشکلات توسط اهالی سینما، مدیران حوزه فرهنگ اقدام شایسته و درخوری برای حل این مسائل انجام نمی دهند.

 تبریزی نخستین و بزرگترین ایراد جشنواره فیلم فجر را در متغیر بودن دبیرش می داند. بنا به نظر کمال تبریزی این جشنواره باید حداقل ظرف مدت پنج الی ده سال دبیر ثابتی داشته باشد( فارغ از جناح های سیاسی)، تا بتواند جشنواره را به سمت مسیر مشخصی هدایت کرده و برای آن چارچوب متقنی تعیین کند.

 داور جشنواره سی و ششم، در ضمن برشمردن ایرادات جشنواره، به این نکات مهم نیز اشاره می کند که در جشنواره فیلم فجر کاندیدا اعلام می شود، جایزه های زیادی دارد و تنوع ژانر فیلم ها بسیار گسترده است.

 تبریزی پیشنهاد می دهد که حداقل برای حفظ منزلت تمامی فیلم ها و منطقی تر شدن نحوه برگزاری جشنواره، بخش های فیلم کوتاه، مستند، فیلم اول و انیمشن با داوری جدا از سبد رقابت در میان سودای سیمرغ فیلم های داستانی خارج شوند.

  جدای از این موارد، چندی پیش تبریزی در حاشیه اکران مردمی فیلم مارموز به فیلمسازان توصیه کرده بود که به جشنواره امسال فیلم ندهند و تنها چند روز بعد نیز خودش هم از شرکت در جشنواره سی و هفتم انصراف داد.

 سوال اصلی اینجاست که چرا کارگردانی که با کمدی سیاه مارموزش به گیشه زمستانی سینمایمان گرما بخشیده و خود عضو داوران و شرکت کنندگان ثابت دوره های پیشین جشنواره بوده است، قصد تحریم آن را دارد؟ آیا تبریزی و فیلمسازانی مثل او که از حضور در جشنواره خودداری کردند در صدد تضعیف جشنواره بر آمده اند یا اصلاح آن؟ واکنش مسئولین برگزار کننده این دوره از جشنواره به این حرکات به نسبت عامدانه کارگردانان چه خواهد بود؟ آیا کیفیت برگزاری این دوره می تواند رضایت نسبی مخاطبین را به ارمغان بیاورد؟

برای پاسخ به همه این سوالات فقط باید یک ماه دیگر صبر کرد.

اگرچه که خبر بازگشت قطعی صفی یزدانیان به جشنواره (با فیلم ناگهان درخت)، بعد از عاشقانه بی نظیر در دنیای تو ساعت چند است؟ کمی روان خرابمان را آرام کرد.

  

به امید جشنواره ای که حال خرابمان را خراب تر نکند ...



 سید مهدی کیوان زاده -  توئیتر و تلگرام:   keivan-1998@

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

حقیقت، کیارستمی


 چند روز پیش از فرصت حضورم در مشهد استفاده کردم و سری به پردیس سینمایی هویزه این شهر زدم تا چند فیلم مستند جشنواره بین المللی سینما حقیقت را به نظاره بنشینم. امسال اولین باری بود که بخشی از فیلم های منتخب این جشنواره در شهری به جز تهران به نمایش در می آمد. به نظر من جشنواره سینما حقیقت چند قدمی جلوتر از جشنواره فیلم فجر قرار دارد. چون نه در اهدای جوایزش با کسی تعارف و رودربایستی دارد و نه بخش ملی و بین المللی جدا از هم. سینما حقیقت تیزر زرق و برق دار و یا تبلیغات شهری آن چنانی ندارد که مخاطبان آماتور را به سینما بکشاند. هم چنین این جشنواره نگاه ویژه ای به فیلمسازان تازه کار و جوان سینمای مستند ایران دارد.

 در سالن چهارم هویزه، اکسدوس به کارگردانی بهن کیارستمی که اتفاقا  فردای آن روز تندیس بهترین کارگردانی مستند بلند این جشنواره را از آن خود کرد، تماشا کردم. مستند 77دقیقه ای با موضوع افغانی های مهاجری که بعد از نوسانات اخیر ارزی و بی ارزش شدن ریال ایران، قصد بازگشت به کشورشان را دارند. مستند درون اردوگاهی می گذرد که افغانی هایی که قصد ترک ایران را دارند، در آن جا انگشت نگاری شده و توضیحات و مدارکشان را به متصدیان مربوطه ارائه می دهند. تصویر برداری فیلم به گونه ای است که در اغلب اوقات از دوربینی که پشت متصدی ها قرار دارد، یک مهاجر افغانی که در محل مربوط به ارباب رجوع نشسته و زمینه ای رنگین هم در پشت سرش قرار دارد، مشاهده می شود. این تمهید کیارستمی به دلیل احترام به شخصیت(تشخص بخشی)  هر یک از مهاجران افغانی است.

 به یاد دارم که برخی منتقدین در جلسه ی نقد فیلمی که بلافاصله پس از نمایش آن برگزار شد، به کارگردانی شدن نحوه برخورد متصدیان با مهاجران افغانی اعتراض می کردند. متصدیان این اردوگاه به جای برخورد خشک و بی روح و بروکراتیک همیشگی کارکنان از این دست مراکز با مهاجران، صبورانه و با خونسردی و خوشرویی به مصاحبه و گفتگو با آنان می پرداختند. پس چطور می شود که کیارستمی برای ساخت این فیلم تندیس بهترین کارگردانی جشنواره حقیقت را می گیرد؟ با مراجعه به تعریف اصلی و جامع مستند می توان این عمل کیارستمی را توجیه کرد. مستند یعنی پردازش خلاقانه واقعیت ها. وقتی صحبت از خلاقیت در پردازش واقعیت می شود، یعنی کارگردان با متصدیان صحبت کرده و نقطه نظراتش را با آنان به اشتراک گذاشته است و این کار نه تنها ایرادی ندارد، بلکه بسیار با ارزش است.

 اگرچه کیارستمی در متن آغازین مستند به بحث قیمت دلار و پایین آمدن ارزش ریال اشاره می کند، اما رفته رفته با روایت های هریک از شخصیت های مهاجران مسئله ی بنیادینی را ( چون بی هویتی نسل جوان افغانستان، اختلافات قومیتی این کشور، شرایط ازدواج جوانان این کشور، برخورد از بالا به پایین مردم ایران به این افراد و ...) بیان می کند و در انتها عملا مهاجرانی را نشان می دهد که قصد بازگشت به ایران را دارندو فقط چند صباحی مهمان خاک مادری خواهند بود.

 همان طور که انتظار می رفت، تدوین اکسدوس هم مانند تاکسی و کارهای دیگر کیارستمی بسیار حرفه بود. بدون شک بهمن کیارستمی یکی از زبده ترین تدوین گران سینمای مستند ماست. هر چند که هنوز هم مقایسه او با پدرش در هر زمینه ای کار به غایت عبثی است!


 سید مهدی کیوان زاده -  توئیتر و تلگرام:   keivan-1998@


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

ارادتمند تلوزیون، مسواک، لاک پشت

از سر و صدای همسایه ی واحد بغلی مان که طبق معمول داشتند بساط بیرون شهرشان را جمع و جور می کردند، بیدار شدم. چند باری در جهات مختلف غلت زدم تا خودم را به کنترل تلوزیون برسانم. طبق عادت چند باری آن را محکم به پایم کوبیدم و بعد به سمت LCD گرفته و دکمه قرمزش را فشار دادم. خمیازه طولانی کشیدم. طوری که صدای همیشگی که هنگام روشن شدن تلوزیون از آن ساطع می شد را نشنیدم!

تصویر نمایان شد. شبه روانشناسی با ریش پروفسوری در حالی که لم داده بود روی مبل وپایش را روی پایش انداخته بود، داشت می گفت: دقت در انتخاب همسر آینده بسیار مهم و حیاتی است. در حالی که آرغ می زدم کانال را عوض کردم. به نظرم واکنش نسبتا مناسبی به مقوله ی ازدواج نشان دادم!

در شبکه بعدی طبق معمول آقای حیاتی داشت اخبار می گفت. من نمی دانم چرا ایشان با این همه سوتی به سفر قطر نمی کند؟ آقای حیاتی خواهشا عرصه گویندگی خبر را بگذار برای جوانان. (بس است دیگر or بکش بیرون لطفا! )

کانال بعد: مرد میانسالی که موهایش به اندازه ترکیب اتوبوسی ایران در بازی مقابل مراکش عقب نشینی کرده بود، دو سه ماژیک به همراه یک چیزی شبیه میل بافتنی در دست گرفته بود و در حالی که همچون بهنام بانی در استیج کنسرت هایش بالا و پایین می پرید و مشغول تبلیغ محصولات آموزشی شرکتش بود، با صدایی به غایت دلخراش می گفت: سر جلسه کنکور با دقت به سوالات پاسخ دهید.

این بار سریع تر کانال را عوض کردم. چند باری به صورت مدور روی سرامیک های سرد غلت زدم تا به میز ناهارخوری رسیدم. از پایه های میز گرفتم تا خودم را بلند کنم.

لاک پشت ها به دقت مشغول تخم گذاری بودند.

از روی میز بطری آبی برداشتم و چند قلپ آب نوشیدم. با این کار بوی بد دهانم برایم پرواضح شد. بطری را انداختم روی مبل بغل حمام و سرویس بهداشتی. با حالتی خمیده خودم را به سرویس رساندم تا به بوی خوش دهانم خاتمه دهم. مسواک را برداشتم و خمیردندان وطنی را رویش مالیدم. صدای فش فش  مسواک درون دهانم،  آرامش خاصی به من می داد.

البته فقط تا زمانی که فهمیدم مسواکی درون دهانم همان مسواکی است که مادرم سینک را با آن می شوید و من با بی دقتی داشتم از آن استفاده کردم!

خلاصه پس از چندین بار شستشوی مجدد دهانم از سرویس بهداشتی زدم بیرون.

دم در سرویس، کاشی سرامیک بود و بطری آبی که انداخته بودم روی مبل نیز هم ...

لاک پشت ها به خاک رفتند.

 

سید مهدی کیوان زاده -  توئیتر و تلگرام:   keivan-1998@

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده

عنوان دومین مطلب آزمایشی من

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مهدی کیوان زاده